part 20 ; Truth hurts

3.4K 737 247
                                    

"گناهشون چیه؟"
با بیخیالی پرسیدم و نگاهم رو به روند عذاب کشیدنشون دادم. برای اولین بار بود که همچین چیزی رو میدیدم، باعث میشد کمی کنجکاو بشم و نگاهم رو به سوکجین دادم. معمولا برای یک آدم و روند عذابش انقدر توی دردسر نمیافتادیم و نیاز نبود تلاش کنیم ولی انگار چند روزه که به خاطر این مرد وضعیتمون تغییر کرده و مجبوریم بیشتر و بیشتر به اعماق خاطره هاش نگاه بندازیم.

افرادی به ترتیب وارد اتاق شکنجه میشدن که هیچ صورت خاصی نداشتن و کمی ترسناک به نظر میرسید. با این حال من به خوبی میدونستم که اون ها اهریمن های خودمن که برای درس دادن به آدم های بد تغییر شکل دادن و مجبورن همچین نقش های مضحکی رو بازی کنن.

"این ها قبلا عضو یک باند مافیای ایتالیایی بودن، همشون اونقدر غرق دنیا شده بودن که حواسشون نبود دارن دقیقا با خودشون چیکار میکنن. اون مرد رو میبینی؟"
سوکجین دقیق توضیح داد و اشاره ای به مردی که بی تفاوت به بلایی که قراره سرش بیاد روی صندلیش، پشت میز بزرگ نشسته بود، کرد.

"خب؟"

"اون لیدرشونه! میگن اونقدر آدم کشته که اگه از این زندان خلاصش کنیم حتی توی خود جهنم هم کلی آدم منتظرن تا تیکه تیکه‌ش کنن. عجیب تر از همه اینه که موقع مرگش به حدی آروم بود که مجبور شدم ترسناک ترین سکانس زندگیش رو چند بار چک کنم تا دقیق بفهمم باید با کدوم بخش مجازاتش کنم!"
سوکجین پرونده ش رو به سمتم هل داد و فقط چنگی بهش زدم تا روی زمین نیافته و توی اتیش نسوزه. در هر صورت اسیبی بهش نمیرسوند ولی وقت گذروندن با تهیونگ باعث میشد کمی حرکاتم حتی توی جهنم هم مثل زمین بشه که باعث خشم سوکجین میشد.

"بالاخره فهمیدی با کدوم بخش میشد بهش آسیب زد؟"
پرونده رو به دست یکی از اهریمن هایی که مشغول حمله به اون افراد مافیا بود، دادم که متعجب بهم زل زد ولی فقط با تعظیمی عقب کشید.

"این فقط یکی از سکانس هاییه که دارم امتحانش میکنم. حتی موقع مرگ تنها پسرش هم خیلی زجر نکشیده بشه با اون تا ابد مجازاتش کرد!"
اهریمن ها توی لباس های مشکی وارد شدن و با تفنگ بهشون حمله کردن. اتاق در همهمهه به سر میبرد و من  و سوکجین توی تاریکی ایستاده بودیم و اون ها رو تماشا میکردیم.

سیستم جهنم اینجوری بود؛ ترسناک ترین خاطراتت رو بیرون میکشیدن و درست وقتی که اهریمن ها متوجه میشدن داری چقدر زجر میکشی، اون خاطره تا ابد برات ثبت میشد و تو مجبور بودی هر روز توی اون خاطره زندگی کنی و هر بار مثل بار اول تجربه ش کنی.

خنده دار ترین بخش ماجرا اینه که معمولا ترسناک ترین دقایق زندگی هر فرد، دقایق آخرش روی زمینه که داره کشته میشه و یا به هر نحوی به جهنم میاد. برای همین پیدا کردن خاطره ها خیلی طول نمیکشه ولی مرد روبه‌رومون کاملا از این قاعده مستثنی بود.

Devil wears prada || VKookWhere stories live. Discover now