موبایلش رو روی یکی از قفسه های پشت سرش گذاشت و دست دیگه ش رو هم به گونه ی اون مرد رسوند و برای اینکه به زبونش دسترسی پیدا کنه، گازی از لب پایینی ش گرفت، اما هنوز برا نقشه ش تلاش نکرده بود که اون مرد به سینه ی سهون کوبید و اونو به عقب هل داد...
گرچه فضای خالی ای وجود نداشت و سهون دوباره به قفسه های آهنی پشت سرش کوبیده شد...
_"تو... تو کی هستی؟"
اخمایی که بین ابروهای اون مرد بود و لحنی که متعجب بود... اما سهون همچنان سرسختانه به اون لبا خیره شده بود...لعنت به همشون... طعمشو رو زبونش حس کرده بود... چرا کسی حرفشو نمیفهمید؟
_"کای؟"
صدای شخص سومی که وارد شد، اون دو رو به خودشون آورد و ثانیه ی بعد با روشن شدن لامپا، فضای انباری هم روشن شد...چانیولی که با صدای بلند کای توجه ش جلب شده بود و با نگرانی به انباری اومده بود...
_"اینجا چه خبره؟"
نگاه متعجبش رو بین کای و سهون چرخوند و پرسید...اون پسر رو نمیشناخت و نمیدونست چرا یه غریبه باید تو انبار رستوران پیداش بشه...
غریبه ای که با جدیت به چشمای کای خیره شده بود و متقابلا نگاه خیره ی کای رو دریافت میکرد..._"این کیه؟"
_"منم میخوام همینو بدونم..."
چان پرسید و کای بلافاصله جواب داد..._"من... خب من..."
و این سهون بود که زیر نگاه های خیره ی اون دو نفر معذب شده بود و به من من افتاده بود..._"عاها... تو..."
چان که تو یه لحظه اون چهره رو به خاطر آورد، یهو گفت و سهون رو از اون نگاه های خیره خلاص کرد... چون حالا نگاه پرسشگر کای به سمت چان برگشته بود..._"میشناسیش؟"
_"آ..آره... من بهش گفته بودم که بیاد..."
و همون جمله برای گرد شدن چشمای سهون کافی بود... حتی خود چان هم از دروغی که گفته بود، متعجب شد...اما حرفای بک رو به خوبی به یاد داشت... این همون پسری بود که تو رستوران دیوونه بازی راه انداخته بود..
از حرفای بک فهمیده بود که اون پسر یه مشکلی داره و نمیتونست قبل از اینکه از چیزی مطمئن نشد، اون پسر رو به کای لو بده!_"تو بهش گفتی که بیاد؟"
_"آره... مگه تو دنبال دستیار نبودی؟... اونو به عنوان دستیارت استخدام کردم."
و با پایان جمله ش، یکی از ابروهای سهون به نشونه ی تعجب بالا رفت...نمیدونست اون سناریو رو از کجاش درآورده، اما به هرحال فقط کافی بود که کای باور کنه...
کایی که با شنیدنِ جواب چان، چشماش رو بست و نفس کلافه ای کشید!
عالی شده بود...
به کسی که تازه استخدام شده بود، با یه بوسه خوش آمد گفته بود... بهتر از اون نمیشد!
ESTÁS LEYENDO
🍓 𝑀𝓎 𝐿𝑜𝓋𝑒𝓁𝓎 𝐹𝓁𝒶𝓋𝑜𝓇 🍓 [Kaihun /chanbaek]
Fanfic♥ طعم دوست داشتنی من ♥ [کامل شده] کاپل: کایهون ، چانبک 💎 ژانر: رمنس ، اسمات 🚫 ♡ خلاصه ♡ از دست رفتن حس چشایی! شاید این جمله برای خیلی هامون عادی باشه، اما برای سهونی ک آشپز بود، یه فاجعه بود، فاجعه ای که تونسته بود اونو برای یه سال از شغل مورد ع...