Part 6

1.5K 385 136
                                    

هردو منطقشون رو پشت اون در چوبی جا گذاشته بودن و حالا بی مهابا همو میبوسیدن.

کایی که با قاب گرفتن صورت دستیار جذابش، سرشو ثابت نگه داشته بود و با چرخوندن سر خودش، زاویه ی بوسه رو تغییر میداد.

لب باریک سهون رو به دهن گرفت و با ظرافت زبونش رو بینش کشید... سهون بی تجربه نبود... درسته گی نبود، اما به عنوان یه پسر بی تجربه نبود، پس به سرعت به اون درخواست جواب داد و با باز کردن دهنش، به زبون کای اجازه ی ورود داد.

زبون سرکشی که به محض ورود به اون حفره ی گرم و مرطوب، رو زبون سهون کشیده شد و از اون برخورد، سهون آهی کشید.

حس میکرد هرچی اون بوسه عمیق تر میشه، عمیق تر میتونه طعم لبای سرآشپز رو حس کنه.
انگار یه چیزی وجود داشت... غیرقابل لمس بود... اما درون اون مرد وجود داشت... چیزی که سهون رو چه جسمی چه روحی به سمت خودش میکشید.

اون مرد خود معجزه بود...
معجزه ی سهون بود.
معجزه ای که قرار نبود به همین راحتی از دستش بده!
کای به آرومی ضربه ای به زبونش زد و باعث شد سهون حواسش رو به اون بوسه ی پرحرارت بده...
حالا نوبت اون بود.

با زبونش، اون زبون سرکش رو هل داد و به محض خارج شدنش، شروع کرد به مکیدنش.

حتی یه گوشه ای از ذهنش هم فکرش رو نمیکرد یه روز یه پسر رو اینطوری ببوسه... اما حالا با همون بوسه ی لعنتی حسابی داغ کرده بود و واکنش های بدنش داشت از کنترلش خارج میشد!

دستای کای پایین پیراهنش رو گرفتن و ثانیه ی بعد، با حس نوازش دستش زیر لباسش، شکمش رو منقبض کرد.
سرشو کمی عقب کشید و درحالی که سخت نفس نفس میزد، چشماش رو بست و سرشو به دیوار پشت سرش تکیه داد.

_ "میدونی که الان حتی اگه خودتم بخوای، نمیذارم فرار کنی... "
کای درحالی که به چهره ی پرلذت سهون خیره شده بود و دستاش به نوازششون ادامه میدادن، گفت و باعث شد سهون چشماشو کمی باز کنه.

_ "قوانینت... آه... "
میخواست جواب بده، اما با بوسه ای که کای رو خط فکش گذاشت، بی اختیار ناله ی ضعیفی از بین لباش فرار کرد.

_ "داشتی میگفتی..."
کای با لبخند خبیثانه ای گفت و لباشو نزدیک لبای سهون نگه داشت.

_ "خیلی بدجنسی..."
سهون نالید و با حلقه کردن یکی از دستاش دور گردن سرآشپز، دوباره لباشو به دهن گرفت و سخت مشغول بوسیدن شد.
از اون طعم لعنتی سیر نمیشد.
چطور میخواست سیر بشه وقتی هرلحظه تشنه تر میشد؟

حلقه ی دستشو محکم تر کرد و اونو بیشتر به خودش فشرد...
با حس انگشتای کای که با لطافت دور نافش خط میکشیدن، به آرومی لرزید... به هر لمسی از طرف سرآشپز واکنش نشون میداد و نمیدونست این طبیعیه یا نه.

🍓 𝑀𝓎 𝐿𝑜𝓋𝑒𝓁𝓎 𝐹𝓁𝒶𝓋𝑜𝓇 🍓 [Kaihun /chanbaek]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora