انگشت های کشیده ی کای تو موهای فوق العاده نرم سهون در گردش بودن و هراز چندگاهی چنگی بهشون میانداخت تا به اون پسر بفهمونه چقدر از اون بوسه لذت میبره.
چند ثانیه ای میشد که بوسه رو به دست دستیار جذابش سپرده بود و از مکیده شدن لبهاش بین لبای نازک و البته پرحرارت سهون لذت میبرد.
سهونی که انگار دکمه ی پاور عقلش رو زده بود و حالا با شهوتی که به تنش خزیده بود، بی محابا میبوسید و از صدای بوسه ی خیسشون لذت میبرد.
با کف دستش فشار به گردن کای آورد و زبونش رو بین لبای خیسش کشید و برای چندمین بار حرکت زبوناشونو شروع کرد و انگار همون حرکت برای کای کافی بود تا حلقه ی یکی از دستاشو دور کمر سهون محکم تر کنه و دست دیگه ش رو به زیر باسنش برسونه و تو یه حرکت بلندش کنه... و وقتی پاهای بلند سهون مطیعانه دور کمرش حلقه شدن، بین بوسه لبخند رضایتمندی زد و اون پسر جذاب رو به نزدیک ترین کمدی که کنارشون بود، کوبید و بوسه رو شکست.
نفس گرم هردو که به صورتاشون برخورد میکرد، به داغی و شهوت بدنشون دامن میزد.
سهونی که نفس های بلند و کشدار میکشید، درحالی که پاهاش هنوزم دور کمر کای بود، بی اختیار پایین تنه ش رو تکون داد تا عضوی که رو به سخت شدن بود رو از روی شلوار به شکم تخت و برهنه ی سرآشپز بکشه.
هیچکدوم اون واکنش ها دست خودش نبود.
سهونی که فقط برای عذرخواهی پا تو اتاق دوست پسر قلابی ش گذاشته بود، حالا بین کمد و اون مرد گیر کرده بود و عمیق درحال بوسیده شدن بود.
وقتی کای کمی عقب کشید، نفس عمیقی کشید تا کمبود اکسیژن رو جبران کنه.فضای اتاق به طرز خطرناکی داغ شده بود و نفس های پرحرارت سرآشپز که حالا به خط فکش برخورد میکرد، به اون داغی دامن میزد.
کمی دستش رو تکون داد و تازه اون موقع بود که یادش اومد کای با بالا تنه ی برهنه بهش چسبیده و سهون با بی شرمی داشت اون پوست برنزه و جذاب رو لمس میکرد.
_ "زیادی شیرینی..."
زمزمه ی کای که سرشو تو گودی گردنش فرو برده بود، اونو به خودش آورد.شیرینی...
تا چند روز قبل، یه واژه ی عجیب بود براش...
اما حالا...
بعد آشنایی با اون سرآشپز...
بعد چشیدن اون غذا...
بعد چشیدن طعم لباش...
حالا شیرینی براش معنا میداد!به محض برخورد لبای توپر کای با پوست گردنش، لباش از هم باز شدن و آه بی صدا و لرزونی کشید.
داشت چیکار میکرد؟این فکر تو ذهنش میچرخید اما نه تنها هیچ جوابی براش نداشت، بلکه شهوت نمیذاشت رو اون سوال تمرکز کنه.
بدنش داغ کرده بود و سهون نیازمند لمس شدن توسط دستای اون مرد بود.و بوسیدن...
برای حس کردنش...
برای اینکه برای خودش ثابت کنه بی دلیل اونجا نیست!و طرف دیگه، کای از بی حرکت بودن سهون استفاده کرد و با باز کردن لباش، برای بار دوم پوست گردنش رو به دهن گرفت و مکید.
اون پسر سفیدپوست به طرز دوست داشتنی ای سکسی و شیرین بود.
YOU ARE READING
🍓 𝑀𝓎 𝐿𝑜𝓋𝑒𝓁𝓎 𝐹𝓁𝒶𝓋𝑜𝓇 🍓 [Kaihun /chanbaek]
Fanfiction♥ طعم دوست داشتنی من ♥ [کامل شده] کاپل: کایهون ، چانبک 💎 ژانر: رمنس ، اسمات 🚫 ♡ خلاصه ♡ از دست رفتن حس چشایی! شاید این جمله برای خیلی هامون عادی باشه، اما برای سهونی ک آشپز بود، یه فاجعه بود، فاجعه ای که تونسته بود اونو برای یه سال از شغل مورد ع...