Part 3 🖤

347 57 58
                                    


چسب زخم رو از دور انگشتاش باز کرد، نم گرفته بود و‌ قسمتی از انگشت چسبناکش تغییر رنگ داده بود. برای کشیدن دندون پوسیده‌ای که این هفته آخر دمار از روزگارش دراورده بود، راهی مطب دندون پزشکی می‌شد. بی‌حوصله به لباس‌هایی که با سلیقه مادرش جدا شده بودن، خیره شد؛ به هرحال اونجا محل کار داییش بود و نمی‌تونست خیلی راحت چیزی که می‌خواد رو بپوشه ، باید توی انتخاباش دقت می‌کرد چون متاسفانه توی اون کلینیک به‌جز بیون بکهیون ، افراد دیگه‌ای هم مشغول به کار بودن.
صدای کشیده شدن لاستیک روی آسفالت از بیرون خونه پرده‌ گوشش رو به لرزه انداخت. سریع خودش رو به پنجره رسوند، پرده نباتی رنگ رو کنار زد و نظاره‌گر ورود پر سر و صدای جهیون شد.
قبل از اینکه جهیون به نزدیکی در اصلی برسه مارک داد زد : مامان جهیون هیونگ رسید.

خانوم لی دست از کار برداشت و به پیشواز پسر محبوبش رفت‌. ناخوداگاه با دیدن جهیون چشماش برقی زد، لبخند بزرگی روی لباش جای گرفت و با خوش رویی بهش خوش‌ امد گفت : خیلی خوش اومدی عزیزم ، بیا تو.

جهیون با لبخند کوتاهی سرشو به نشونه تشکر پایین برد و‌ وارد شد.
-
-
با چشم‌های منتظر اطرافو دید می‌ زد اما برخلاف روزای دیگه به نظر می‌ رسید تیونگ علاقه‌ای به استقبال از مهمون قدیمیش نداره.
خانم لی بعد از حاضر کردن قهوه، روی مبل درست روبه روی جهیون عزیزش نشست.
'حالت چطوره پسرم؟'
همیشه اینجوری صداش می‌کرد ؛ درحقیقت میشه گفت از وقتی که عمر مادر جهیون به سر رسید این ارتباط نزدیک بین مادر تیونگ و بچه‌ های آقای جونگ شکل گرفت. اگرچه شراکت بین جونگ جئون و لی ججونگ، پدر تیونگ توی رفت‌ و امد های مکرر و مستحکم شدن رابطه‌ قدیمی و دوستانه‌ اونا همچین بی‌اثر نبود.

جه‌هیون منش‌وارانه کلمات رو ادا کرد.
'خیلی ممنون، شما چی؟ اوضاع روبه راهه؟'
بعد که انگار تازه متوجه لباس‌های رسمی مادر تیونگ می‌شد مردد به زبون اورد : اوه، جایی می‌ رفتین؟

مارک‌از پله‌ها پایین اومد و قبل از مادرش جواب داد : متاسفانه من امروز پیش دایی بک نوبت دندون‌ پزشکی دارم .... احتمالا خودت تنهایی باید خونه بمونی و مراقب تیونگیِ ما باشی‌ ... البته اگه به موندن فکر میکنی...

جهیون دیگه طاقت نیاورد، اخم ریزی کرد و بی‌ درنگ بعد از اتمام جمله مارک پرسید : خودش کجاست؟

مادر تیونگ آهی کشید : خوابیده ... امروز با کلی کبودی از مدرسه برگشت. به تو چیزی نگفته؟

جهیون با اخم جوری تظاهر کرد از همه چیز بی‌خبره که خودشم باورش شده بود، واقعا کی می تونست همچین کاری با تیونگ کرده باشه!!
'دوباره با دوستاش دعوا کرده؟'
مادرش نچ نچی‌ کرد : این بچه از همون اولم توی ارتباط برقرار کردن با بقیه می‌ لنگید و الان نه تنها هیچ‌ دوست به درد بخوری نداره بلکه هر روز باید با یه مشکل جدید از مدرسه برگرده وگرنه روزش شب نمیشه..... ( بعد از غر زدن درمورد مشکلات پسرش آهی کشید و سرشو پایین انداخت )...به‌نظر میرسه این روزا زیادی استرس داره.

 𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐋𝐨𝐯𝐞Where stories live. Discover now