تیونگ بدون نگاه کردن به صورت جههیون ، برای اینکه بتونه درست روی تختش بشینه باسنشو آروم آروم جابه جا کرد. موقعیت ایجاد شده معذب کننده بود ، هرچند حقیقت اینکه از تنها بودنش با جههیون میترسید رو نمی شد اون لحظه نادیده گرفت.
جههیون با مردمکهای تیره و سرد مثل یه بازپرس که از چهره بی اعصابش میخورد حوصله هیچ حاشیه و مقدمه چینی رو نداشته باشه پرسید و در انتظار شنیدن یه جواب درست و حسابی به لبهای " بوبویِ ترسیده " چشم دوخت : چرا جواب تماسمو ندادی؟
تیونگ همونطور که سرش پایین بود ، سعی کرد کمی جسارت به خرج بده. آب دهانشو قورت داد و به لباش فاصله ، اما هنوز هیچ کلمه ای رو ادا نکرده بود که منصرف شد. در عوض آه عمیقی کشید؛ ای کاش بحث با جههیون مثل بحث کردن با بقیه جواب میداد و یا حداقل به اندازه مارک بی پروا بود.
جههیون دوباره باهمون لحن رئیس گونه و حال بهم زنش، بدون اینکه ذره ای از قندیل های منجمد شده کلماتی که به زبون می اورد کم کنه ، ادامه داد : من هنوز منتظرم جوابت رو بشنوم.
این وضعیت بد نبود، فاجعه آور بود. اون پسر جوری صحبت میکرد انگار که امپراطور این دنیاست و بقیه باید بخاطر تک تک رفتارشون بهش جواب پس بدن. اون رئیس هیچکس نبود اما این رئیس بازیا تو خونش بود، در حقیقت این فقط بخش کوچیکی از رفتار دیکتاتوری به ارث رسیده از جونگ بزرگ بود.
سنگینی نگاه خیرهاش به تیونگ فشار آورد. دستاشو مشت کرد و سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه و یه جواب محکم بهش بده.- فقط دوست نداشتم جوابتو بدم.
اونقدر تُن صدای بوبو پایین بود که امواج صوتی بلافاصله بعد از خارج شدن از میون لب های صورتی رنگش، قبل از اینکه به نزدیکی لاله گوش جونگ جههیون برسه ، توی هوا محو شد.
جههیون متوجه حرفی که تیونگ زد ، نشد : چی گفتی؟
اخم کرد ، هرگز علاقه ای به مکالمه با ادم هایی که برای صحبت، اعتماد به نفس کافی رو ندارن و یا از زیر نگاه مستقیم مخاطبشون تفره میرن رو نداشت؛ حتی بار ها این مسئله رو به تیونگ گوشزد کرده بود.
خیلی محکم و دستوری ادامه داد : یکم بلند تر صحبت کن ، چندبار باید بهت یاداوری کنم وقتی حرفی می زنی باید سرتو بالا بگیری و به مخاطبت نگاه کنی؟!با صدای بالا گرفته جههیون جریانی از ترس درون رگهاش حرکت کرد و ستون فقراتش رو ضعیف کرد. تیونگ به خودش لرزید. اگرچه هنوزم جرئت نگاه کردن به تیله های خشن و صورت غضبناک جونگ جههیون رو نداشت اما بی رمق از ملافه های تختش چشم برداشت.
برای پیشرفت درکار قبلی که داشت ، اینبار سوی نگاهش رو به دکمه های پیراهن جههیون منتقل کرده بود. تمام نیروش رو به کار برد تا صداش از صدای تپش قلبش بلند تر باشه : گفتم حتما دوست نداشتم جواب بدم.
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐋𝐨𝐯𝐞
Fanfiction🖤 𝑪𝒐𝒖𝒑 : "Jaeyong" 🖤 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : Romance (Smut) , Tragedy NC : +18 🔞 جهیون اسطورهای بود که همه میپرستیدن و این قاعده از تیونگ احساساتی مستثنی نبود اما کی از واقعیت خبر داشت؟ ❗❗❗❗❗❗❗ احتمالا صحنههای دلخراش یا ناراحت کننده توش باشه اگه فکر...