Part 17 🖤

126 18 25
                                    


مارک بعد از وارد شدن متوجه پسری شد که به نوک پاهاش خیره شده و بی‌حوصله پله‌های خونه رو پشت سر میذاره و پایین میاد.

کلاه کرم رنگش رو برداشت و درحالی که دستی به پیشونیش می کشید به برادرش لبخندی زد : امروز خیلی گرمه. دوست دارم توی استخر شنا کنم ، نظرت چیه؟

مادرش با شنیدن صدای مارک کنجکاو از آشپزخونه خارج شد وقتی رد نگاه پسر کوچیکش رو دنبال کرد، به هیچ عنوان چیزی که می‌دید رو باور نمی‌کرد. جوری با حیرت به تیونگ‌ خیره شده بود انگار از دیدن تیونگی که تمام وقتش رو تو خونه میگذرونه بیشتر از مارکی که تازه از بیرون برگشته تعجب کرده.

تیونگ سعی کرد مدت طولانی برای جواب دادن مکث نکنه ، لبخند کجی زد و جواب داد : بنظر میاد ایده خوبی باشه.

مادرش ابروهاشو بالا برد و گیج به مارک نگاه کرد. لباش شروع به لرزش‌های پی‌در پی کرد و اشک پشت چشماش جمع شده بود، به سختی تونست چند جمله رو سرهم بندی کنه و اونارو به زبون بیاره : براتون اماده‌اش میکنم.

و بدون حرف دیگه‌ای به طرف در خروجی راه افتاد.
مارک کلافه غرشی کرد و با اعتراض به دنبالش راه افتاد : مامان ما دیگه بچه نیستیم میشه بری و به کارای خودت برسی؟

----------------------------------------------------------

-اون عاشقته ، این خیلی واضحه.

نمیتونست جلوی خنده‌ای که از گلوش بیرون پرید رو بگیره. مارک شنا کرد و به نزدیکی پله رسید. عینکش رو روی لبه استخر گذاشت و دستی به صورتش کشید و شاکی به تیونگ نگاه کرد : " اینطور نیست ، حداقل اینو نشون نمیده "

-یعنی تو هم دوستش داری و از اینکه بهت کد نمیده ناراحتی؟

بالاخره تونست کلماتی که میخواست رو از دهانش بیرون بکشه. میدونست مارک خیلی به خواهر یوتا علاقه داره؛ هر بار که دور و برش بود این رو به چشم خودش می‌دید و با حرفایی که می‌زد میتونست قسم بخوره این پسر یجورایی دیوونه‌اش شده.

مارک از برخورد مستقیم نور خورشید به صورتش چشماشو ریز کرد و دستشو روی پیشونیش گرفت : میخوای بریم تو؟ نیم ساعته توی آبیم!

تیونگ از پله ها گذر کرد و روی لبه استخر نشست ، جوری که پاهای آویز شده‌اش توی آب باشه : اینجوری زیر نور خورشید خوبه.

مارک دستی به موهای خیسش کشید و دوباره به مکالمه برگشت : من احساس کردم چیز متفاوتی بینمون به وجود اومده ، انگار که با گذشت زمان دوستی زیبایی که داشتیم قویتر می‌شد.

تیونگ با تمسخر میون حرفش پرید : بعد از دو سال تازه این احساس بهت دست داده؟

مارک مقداری آب به طرفش پاشید و باعث خنده دوباره تیونگ شد.

 𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐋𝐨𝐯𝐞Where stories live. Discover now