بعد از اتمام غذای مادرش به آشپزخونه برگشت. اکثر مواقع اینجوری بود ، یه آشپزی ساده باعث می شد حسابی اون اتاق کوچیک شلوغ بشه. درحین شستن ظروف کثیف، به حل مسئله های خواهر سیزده سالش کمک می کرد.ده دقیقه بعد پیش مادرش برگشت ، خواب بود و یوتا هم نخواست بیدارش کنه. خیلی آروم پتو رو روش کشید، در آخر پیشونیشو بوسید و به بی صداترین حالت ممکن اونجارو ترک کرد.
امروز باید برمی گشت و دوربینی که بعد از شش ماه بدبختی و جون کندن تونسته بود پایین ترین مدلش رو بخره، از نمایندگی تحویل می گرفت چون به لطف بی دقتی های میرا درست بعد از خالی شدن یک لیتر آب روی زمین افتاد و به فنا رفت.
یکبار دیگه به خودش توی آیینه نگاه کرد ، بعد از خیس کردن موهاش از دستشویی خارج شد که صدای جیغ جیغ کردن میرا حواسش رو پرت کرد.
با عجله خودشو به تنها اتاقی که داشتن رسوند.
میرا با لجاجت جیغ می کشید و با عصبانیت بعد از مچاله کردن چندتا برگه به جون کتابش افتاده بود و سعی داشت اونو از وسط به دو نیمه تقسیم کنه.
یوتا توی یک حرکت کتابو ازش گرفت و با اخم پرسید : چیه؟ چت شده؟ دیوونه شدی؟میرا برای پس گرفتن کتاب از دست برادر بزرگش تلاش کرد : " یوتا پسش بدش. "
یوتا چشماشو ریز کرد و با ابروهایی که هر لحظه بیش تر از قبل به هم نزدیک می شدن جواب داد : بدم تا پارش کنی؟
" نه نمی کنم فقط بهم بدش. "
با گفتن این جمله روی پنجه پاش بلند شد تا دستشو به کتابی که یوتا بالای سرش نگه داشته بود ، برسونه. یوتا کف دست چپش رو روی صورت میرا گذاشته بود و همونطور که سعی داشت دستشو بالاتر بگیره نچ نچی کرد و گفت : تا نگی چی شده بهت نمیدم.
میرا می دونست توان مقابله با یوتا رو نداره ، چشم غره ای بهش رفت و در آخر با عصبانیت مدادشو روی زمین کوبید و با غر زدن گفت : دیگه حالم از این درس بهم میخوره ، اصلا ازش متنفرم ..
روی زمین دراز کشید و به سقف کوتاهشون خیره شد ، با بغض ادامه داد : فردا امتحان دارم و هیچی از این زبان کوفتی نمی فهمم.
یوتا با صدای بلند خندید. میرا با تعجب بهش نگاه کرد؛ اون داشت به غمگین ترین حالت ممکن از بدبختی های درسیش ناله می کرد و یوتا در عوض به جای ابراز همدردی بهش می خندید!! با حرص به پای یوتا لگدی زد : کجای حرفام خنده داره یوتا؟
یوتا کتابشو به طرفش گرفت : برای این داشتی خودزنی می کردی؟
میرا چشماشو چرخوند و حرصی بازدمشو بیرون داد.
یوتا: چرا از دوستات کمک نمیگیری؟ برو با اونا درس بخون.
میرا با کرختی صورتشو جمع کرد.
یوتا نمی دونست اما میرا حتی توی مدرسه دوستی برای صحبت کردن نداشت چه برسه بخواد باهاش درس بخونه. دانش آموزهای مدرسه نفرین شدش از همون روز اول بهخاطر لهجهای که داشت تحقیرش می کردن ، اونا ظرف غذاشو می دزدیدن و از وقتی فهمیده بودن وضعیت مالی نابسامانی داره با روش های مختلف و قلدری اونو اذیت می کردن.
لباشو روی هم فشار داد و بعد از چند ثانیه مکثی که داشت بالاخره زیر لب زمزمه کرد : خودشونم توش ضعیفن ، درضمن من دوست ندارم بهشون بگم.
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐋𝐨𝐯𝐞
Fanfiction🖤 𝑪𝒐𝒖𝒑 : "Jaeyong" 🖤 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : Romance (Smut) , Tragedy NC : +18 🔞 جهیون اسطورهای بود که همه میپرستیدن و این قاعده از تیونگ احساساتی مستثنی نبود اما کی از واقعیت خبر داشت؟ ❗❗❗❗❗❗❗ احتمالا صحنههای دلخراش یا ناراحت کننده توش باشه اگه فکر...