ضربان قلبش تا مرز هزار ضربه در ثانیه هم پیش رفته بود. گوشاش داغ بود اما سرمایی به سردی زمستون های سیبری رو توی وسعت زیادی از بدنش احساس میکرد!شوکه شده به دستهایی خونآلودش خیره شده بود. توصیفی برای بهت زدگیش نداشت.
اصلا به خاطر نمیاورد که چیکار کرده بود انگار که بخاطر شوک حافظه کوتاه مدتش رو از دست داده باشه ، جههیون فقط میدونست که قرار نبود اینجوری بشه و اون قرار نبود کنترلش رو از دست بده و همچین فاجعهای به بار بیاره!برای ثانیه ای سکوت اتاق رو تصاحب کرد ، ضربان شدید قلبش باعث میشد تمام بالا تنهاش عقب و جلو بشه و چشماش با وحشت به پسر ریزی که هیستریک میلرزید خیره بود.
اون لرزش خفیفی داشت و هر لحظه حجم زیادی از خون که از سرش جاری میشد زمین زیرش رو فرش میکرد.
گیج به اطرافش نگاه کرد ، چه غلطی کرده بود؟ پشیمونی جایز نبود ، حتی نمیتونست بخاطر کاری که کرده از کسی عذرخواهی کنه و انتظار بخشیده شدن از طرف تیونگ قطعا بیهوده بود.
اون پسر بیآزار به سختی نفس میکشید.
پلکاش باز بود و نقطه ای جز معشوقه گناه کارش رو نمیدید.
تیونگ به سختی سعی میکرد لبهای خشکش رو حرکت بده و حروف رو ادا کنه اما زبونش به اندازه یه وزنه یک تنی سنگین شده بود و کلمات درست مثل یه برچسب، محکم به گلوش چسبیده بودن و وارد حفره دهانیش نمیشدن.قطره های اشک سوزناک شده بودن و با بیرحمی هرچه تمام تر قرنیه چشمش رو میشکافت و راهی به بیرون پیدا میکرد.
اون شکسته و با مکث های نسبتا کوتاه تلاش کرد اسمش رو صدا بزنه." جـ...جههیون.. "
صدای بیجون تیونگ اونو به دنیای واقعی برگردوند. جههیون برای اولین بار تا مرز سکته کردن پیش رفته بود. اون به طرز فجیعی ترسیده بود ، هیچ ایده ای برای انجام کاری نداشت. میدونست نباید وقت رو از دست بده اما اصلا نمیدونست چطوری باید اون پسر رو از مرگی که دامنگیرش شده نجات بده.
کنارش زانو زد ، دستش رو گرفت. اون فقط نگاه میکرد و عملا مغزش قفل کرده بود. اب دهانشو قورت داد ، نمیتونست توی این لحظه گریه کنه. نمیخواست تیونگ رو از دست بده اما تو این موقعیت حیاتی چه کاری از دستش بر میاومد؟!
لباشو روی هم فشار داد این اولی باری بود که پشیمونی داشت مغز فاسدش رو به فاک میداد اما حق نداشت گریه کنه، اون حتی لیاقت گریه کردن برای بوبوی بیآزارش رو نداشت." نذار بمیرم "
تیونگ اینو گفت و قلب جههیون هزاران تیکه شد. آتیش درونش شعله کشید و نفس داغش با ناله بیرون اومد.
لباش حالا میلرزید ، خم شد و پیشونیشو بوسید و زمزمه کرد : عزیزم نه ... قرار نیست جایی بری ...( بینیشو بالا کشید ).... فقط سعی کن نخوابی!
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐋𝐨𝐯𝐞
Fanfiction🖤 𝑪𝒐𝒖𝒑 : "Jaeyong" 🖤 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : Romance (Smut) , Tragedy NC : +18 🔞 جهیون اسطورهای بود که همه میپرستیدن و این قاعده از تیونگ احساساتی مستثنی نبود اما کی از واقعیت خبر داشت؟ ❗❗❗❗❗❗❗ احتمالا صحنههای دلخراش یا ناراحت کننده توش باشه اگه فکر...