همیشه میگن دنیا جای سختی برای زندگی کردنه. با هرکسی که درمورد هدف و آرزوهاش حرف میزنی کلی مشکل و دغدغه داره و مسئله میاره که آره ، رسیدن به این کارا و رقم زدن اون اتفاقا واقعا سخته. خب آره ، این خیلی سخته ولی میدونین بیشتر برای کی سخت تره؟ برای اون دسته افرادی که افکار منفی دارن. افکار نگران کننده درمورد اینکه کجان؟ کی هستن؟ اصلا از این زندگی کوفتی چی میخوان؟ چون هر روز نظرشون درمورد خودشون عوض میشه؛ چون هنوز که هنوزه پیدا نکرده تو چی استعداد داره و واقعا از زندگی چی میخواد! زندگی برای اون سخته و رسیدن به هدفاش شاید ناممکن! ولی برای جونگ جههیون تنها پسر رئیس شرکت " جونگ " اینجوری نبوده.
جههیون از بدو تولدش مشخص بود که قراره چیکار کنه. یهجورایی برای همچین چیزی بود که پدر و مادرش تصمیم گرفتن برای تشکیل بچه دومشون اقدام کنن و از اونجایی که شانس باهاشون یار بود، خدا یه پسر کوچولوی شیرین و دوست داشتنی تو دامنشون انداخت.
شاید از همون اول یعنی زمانی که بچه بود هدفش این نبود اما به مرور به دغدغه زندگیش تبدیل شد. به هرحال جونگ جههیون می دونست یه روزی به هر نحوی مالک و مدیر اون شرکت میشه پس تموم وقتش رو صرف پرورش دادن مهارتاش توی همین زمینه کرد.قبل از بلند کردن باسنش از روی صندلی دکمه روی صفحه تلفن رو فشار داد و به محض سبز شدن چراغ چشمک زن از معاون شرکت خواست که فورا به اتاقش بیاد. حین پوشیدن پالتوی گرون قیمتش بود که در بلافاصله بعد از یه تقه کوچیک باز شد. اخمی کرد و همونطور که یقه لباسش رو تنظیم می کرد خطاب به معاونش که برای کسب اجازه ورود ذرهای صبر نداشت ، پرسید.
" کیم دویونگ ما یه روز کاملو صرف صحبت در این باره کردیم ، اینطور نیست؟ "
مرد عینکی که کت و شلوار نوک مدادی پوشیده بود با چند قدم بزرگ خودش رو به میز رئیس موقتیش رسوند. کاملا متوجه لحن منظوردار جههیون شده بود اما بیتفاوت شونه ای بالا انداخت : کسی این اطراف نبود .... داری میری؟
جههیون به نشونه تاسف سرشو به دو طرف تکون ریزی داد. خم شد و کامپیوترش رو خاموش کرد ، برای آخرین بار به امید اینکه کال بکی از تیونگ داشته باشه موبایل رو چک کرد اما با دیدن صفحه خالی بیاختیار ابروهاش رو درهم تنید. با صدایی که از میون لباش خارج میشد خیلی مختصر جواب دوست صمیمیش رو داد : اهوم.
دویونگ کمی با لباش بازی کرد، هنوز از حرفی که میخواست بزنه مطمئن نبود.
جههیون کنارش ایستاد و با چشمهای سوالی بهش نگاه کرد : چیزی میخوای بگی؟جههیون خوب متوجه حالت و رفتارهای اطرافیانش میشد ، درست مثل این بود که این شخص مغرور از همون اول با قدرت ذهن خوانی به دنیا اومده باشه چون به طرز باور نکردنی به همه چیز آگاه بود.
YOU ARE READING
𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐋𝐨𝐯𝐞
أدب الهواة🖤 𝑪𝒐𝒖𝒑 : "Jaeyong" 🖤 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : Romance (Smut) , Tragedy NC : +18 🔞 جهیون اسطورهای بود که همه میپرستیدن و این قاعده از تیونگ احساساتی مستثنی نبود اما کی از واقعیت خبر داشت؟ ❗❗❗❗❗❗❗ احتمالا صحنههای دلخراش یا ناراحت کننده توش باشه اگه فکر...