Part 10 🖤

344 41 98
                                    


توی رختخواب غلتی زد و روی شکم دراز کشید.
حالا صورتش مماس با بالشت نرمی بود که بوی بادام تلخ تا مغز سرش کشیده می‌شد. چه عطر آشنایی! چینی به ابروهاش داد و با ناز چشماشو باز کرد؛ به دقت به اطرافش نگاه کرد. اتاق جه‌هیون البته با صد و هشتاد درجه تفاوت!
همه چیز بهم ریخته بود ، لباس هایی که نا مرتب کف اتاق افتاده بودن ، کیسه‌های خرید ، شیشه‌های شکسته ... کم کم داشت اتفاقات محوی از دیشب توی سرش تداعی می شد.
چه ‌قدر بی پروا شده بود ، تک تک کلماتی که دیشب به زبون می اورد ، حرکاتی که به قصد اغواگری جه‌هیون با لودگی انجام می‌داد ، ناز و کرشمه ها و ریز ریز خندیدن های هوس انگیزش. دستاشو روی گونه‌هایی که احساس می کرد به طرز نگران کننده ای داغ شدن، گذاشت و همزمان ناله‌ای از خجالت سر داد : لی تیونگ تو چیکار کردی! ... خدای من اون ادا و اطوار های چندش آور چی بود؟

حالت گریه به خودش گرفت و همزمان سرشو به دو طرف تکون داد تا همه چیزو فراموش کنه اما ظاهرا این حرکت باعث شد کارهای بی‌شرمانه دیشبش با وضوح بیش‌تری توی سرش نقش ببنده. اصلا خود جه‌هیون کجا رفته بود؟
کمی به بدن کوفته‌اش کش داد و موبایلشو از روی پاتختی برداشت، اون خاموش بود! تا اونجایی که یادش می‌اومد سی درصد شارژ داشت. احتمالا کار جه‌هیون بوده که نمی‌خواسته با تماس های مکرر مارک بیدار بشه! برای مطلع شدن از زمانی که از دستش در رفته بود ، ساعت‌ مچی جه‌هیون رو بلند کرد؛ ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه رو نشون می‌ داد.
ملافه رو کنار زد و پاهاشو روی زمین رسوند. تازه متوجه لخت بودنش شد ، به آیینه بزرگی که روبه روی تخت نصب شده بود نگاه کرد. اینبار صورتش دست نخورده بود اما باز هم نمی شد از کبودی های متعدد روی جای جای بالا تنش چشم پوشی کرد. پررنگ ترین کبودی مربوط به یه کبودی عجیبِ بیضی شکل روی‌ کشاله رونش بود، شبیه رد انگشت می‌خورد باشه! خون مردگی های دور نیپل‌های صورتی رنگش و پارگی‌های ریز روی لبش که خون خشک شده اونارو کاور‌ کرده بود.

با زبون لب پایینشو خیس کرد و دستمالی روش کشید : لعنت بهت جه‌هیون این چه کاریه؟

دستشو توی موهای نرمش برد و اونارو‌ توی یه حرکت عقب داد. نفس عمیقی کشید و به نیت شکر گزاری از کائنات دستاشو به هم حلقه زد. هزاران بار از مسیح و هر کسی که به ذهنش می رسید ، تشکر کرد. حتی فکر کردن به اینکه پدر جه‌هیون می‌تونست بی‌خبر از سفرش برگرده و مچشونو توی بدترین وضعیت ممکن بگیره هم براش ترسناک بود. سفر هایی که تیونگ هیچ‌وقت نفهمید صرفا برای کاره یا فقط به بهونه کار و پروژه های جدید برای خوشگذرونی با هرزه‌های کم سن و سال از کشور خارج میشده. شونه ای بالا انداخت ، حقیقتا به اون مربوط نمی شد و اگر یک درصد هم ربطی داشت، جرئت پرسیدن اون سوال رو از‌ خود جه‌هیون نداشت و اگر شجاعت پرسیدن همچین سوالی توی وجودش شکل می گرفت، اصلا علاقه ای به دونستن جوابش نداشت چون فکر‌ می‌کرد چیز خوبی نمی تونست پشتش باشه و تیونگ اصولا خودشو قاطی این جریانات به قول خودش 'چندش آور' نمی‌کرد.

 𝐃𝐚𝐫𝐤 𝐋𝐨𝐯𝐞Where stories live. Discover now