کارمای لعنتی:
ییبو خیلی تلاش کرد تا جان باهاش حرف بزنه ، اما فایده ای نداشت !
بناچار قطع کرد و پیام داد: جان خوبی؟!
پیامش سین شد و جوابی نیومد.
دوباره نوشت: جااان ...بخدا فقط میخواستم باهات شوخی کنم ، پدرم آدم راحتیه ...اصلا نباید معذب باشی.دوباره تایپ کرد : جان...جااان ....بیبییییی!
جان از خوندن لقبهایی که ییبو بهش میداد ، لذت میبرد ،اما فعلا عصبانیتر و خجالت زده تر از اون چیزی بود که بتونه باهاش حرف بزنه ، در جوابش نوشت: کار خوبی نکردی ، ولی باهات قهر نیستم !
فقط فعلا تنبیهی و باهات حرف نمیزنم!
شب بخیر!با اینکه دلش واسه ییبو تنگ شده بود ،اما نمیخواست به همین راحتی بگذره!
ییبو با دیدن پیام جان ، آه بلندی کشید و با ناله روی مبل ولو شد.
پدر که از اتاق خواب خارج میشد ،با دیدن قیافه ی ییبو خندید و گفت: توی درد سر افتادی درسته؟!ییبو با قیافه ای سردرگم سرشو تکون داد و گفت: نباید اینکارو میکردم؟!
پدر خندید و گفت: ایرادی نداره ...تا فردا میبخشه و فراموش میکنه!
حالا برو و استراحت کن ، فعلا یه اتاق واست آماده کردم ، دلم میخواد برای همیشه اینجا بمونی ، اما میدونم ...میدونم که حق همچین درخواستی ندارم!ییبو با شنیدن این حرف جواب داد: نه ..اینطور نیست ....در واقع من خیلی خوشحال میشم ...ولی به خاطر پدربزرگ تا بحال نتونستم اینکارو بکنم! دلم نمیخواد ناراحتش بکنم ، تنهایی واسش سخته!
پدر با مهربونی جواب داد: میدونم ...حق داری !
و بعد با شیطنت اضافه کرد : بعد از برگشت جان هم این شانسو بطور کامل از دست خواهم داد ...درسته ؟!ییبو با گیجی نگاهش کرد و گفت: چطور؟!
پدر خندید و ادامه داد: بهر حال من وسط داستان عاشقانه ی یه زوج جوان مزاحمم...درسته؟!
ییبو با درک منظور پدر ، لبخند خجالتی کوتاهی زد و اعتراض کرد : اوه پدر!
و بعد بلافاصله به طرف اتاقش پرواز کرد تا مجبور به توضیحات بیشتری نباشه !
پدر با لبخند نگاهش کرد و زیر لب با خودش تکرار کرد: امیدوارم بتونی با شادی زندگی کنی ...انتخاب خیلی سختی داشتی پسر عزیزم!
روز بعد ییبو بعد از بیداری با جان تماس تصویری گرفت و سعی کرد تا از دلش دربیاره : دوست پسر عزیزمن ...صبحت بخیر! خوبی؟!
جان با دیدن چهره ی خواب آلود ییبو ، اخم کرد و بهش گفت: دوربینو بچرخون ببینم کسی دور و برت نیست! دیگه به تو اطمینان ندارم !
ییبو با خنده گوشیشو چرخوند و در همون حال که به روی شکم میچرخید دوباره به چهره ی زیبای جان نگاه کرد و گفت: اول صبحی ،کی میتونه توی تخت من باشه ...اینجا فقط جای یه نفره ....که اونهم خیلی از من دوره !
و دلم برای بوسیدن لبهای خوشگلش تنگ شده !
![](https://img.wattpad.com/cover/253481644-288-k901728.jpg)
DU LIEST GERADE
Black & White
FanfictionBlack & white تمام شده📗📕 نمیشه گفت کی سیاه مطلقه کی سفید مطلق ... توی قلب هر سیاهی یه نقطه ی سفید هست و تو قلب هر سفیدی یه نقطه ی سیاه🖤🤍 ییبو تاپ ژانر : درام ، انگست ، بی ال *هپی اندینگ*