برگشت به پکن:
تا صبح روز بعد هیچ پروازی به مقصد شانگهای نبود ،ییبو با عصبانیت گوشی رو روی میز کوبید ،و برای بار هزارم شروع به گریه کرد!
پدر با بیمارستان مرکزی شانگهای تماس گرفته بود ،گویا جان هنوز توی اتاق عمل بود ، و عملش یکی دو ساعتی طول میکشید !ییبو اونقدر بیقراری میکرد که پدر بالاخره راضی شد ، با برداشتن چند تیکه لباس و وسایل ضروری و خبر کردن یه راننده ی کمکی به جاده زدند تا به شانگهای برسند ، پدر با اصرار فراوان ییبو رو مجبور کرد تا برای مدت زمان کوتاهی بخوابه ، هر چند در همون حال هم بارها ناله میکرد و از جا میپرید ،اما به اجبار پدر و از خستگی فراوان یکی دو ساعتی خوابید!
بالاخره به بندر شانگهای رسیده بودند و بلافاصله به بیمارستان رفتند !
جان از اتاق عمل خارج شده و بعد از اینکه به هوش اومده بود به بخش بستری منتقل شده بود!ییبو با ورود به اتاق جان با زاری به طرفش رفت و خودشو روی تختش انداخت،جان که هنوز تحت تاثیر داروهای بیهوشی و داروهای مسکّن قرار داشت ،و کاملا سرحال نبود، سعی کرد دست سالمش رو تکون بده و سر ییبو رو که کنار تختش فرود اومده بود نوازش بکنه !
ییبو با حس انگشتهای ضعیف جان سرشو بلند کرد و دست جان رو توی دستش گرفت و با چشمهایی که از گریه ی زیاد بشدت متورم شده بودند، نالید: اوه جان ....تو ...تو بیداری ؟! حالت خوبه ؟!
و با نگرانی به دست باند پیچی شده و پای آتل بندی شده ی جان ، و سر و صورت زخمی و بیحالش نگاه کرد.
جان لبهای خشک و بیحالش رو بزور تکون داد و گفت : خو...خوبم ...من ...حالم خوبه ...گریه نکن!
ییبو با ناراحتی نگاهش کرد و بدون اینکه حرفی بزنه ،دستشو به آرامی جلو برد و صورت کبود و زخمی جان رو نوازش کرد و نالید: چطور میتونم ...وقتی تو اینجوری اینجا افتادی!
جان نمیتونست زیاد حرف بزنه ، و سعی میکرد با لبخندهایی که بزور به لبهای سرد و بیحالش میرسونه ییبو رو آرومتر بکنه!
پدر که تا اون لحظه کنار در ایستاده بود ،قدمی به جلو برداشت و جان با دیدنش ، متوجه نسبت احتمالی ییبو و اون مرد متشخص شد ، خواست تکونی بخوره که صدای ناله اش بلند شد ،پدر
با عجله جلوتر رفت و گفت: تکون نخور ...باید استراحت کنی!
متاسفم که در چنین موقعیتی همدیگه رو دیدیم ، ییبو از دیشب خیلی بیقرار بود ،و مجبور شدیم با اتومبیل خودمونو برسونیم !
امیدوارم حالت بهتر بشه ، استراحت کن!بعد رو به ییبو کرد و ادامه داد: اگه بخوای اینجوری بیقراری بکنی بیرونت میکنند، باید صبور باشی و مراقب جان باشی!
من بیرون اتاق هستم ...کمی پیشش بمون ، باید اجازه بدی استراحت کنه !بعد از خروج از اتاق با پلیسی که برای تکمیل گزارش تصادف به بیمارستان اومده بود صحبت کرد ،ظاهرا یه مورد مشکوک بوده ، راننده بعد از تصادف از صحنه ی جرم در رفته و چند صد متر بالاتر اتومبیل رو رها کرده ، در بررسی های اولیه مشخص شده که اتومبیل دزدی بوده و صاحبش همون روز گزارش دزدیده شدن خودرو رو به اداره ی پلیس داده !
پلیس معتقد بود که دزد اتومبیل در هنگام فرار با جان روبرو شده و با توجه به اینکه جان مست بوده نتونسته خودشو به موقع کنار بکشه و تصادف رخ داده !
VOUS LISEZ
Black & White
FanfictionBlack & white تمام شده📗📕 نمیشه گفت کی سیاه مطلقه کی سفید مطلق ... توی قلب هر سیاهی یه نقطه ی سفید هست و تو قلب هر سفیدی یه نقطه ی سیاه🖤🤍 ییبو تاپ ژانر : درام ، انگست ، بی ال *هپی اندینگ*