پدر:
با رفتن منشی، با دستی لرزان نامه رو باز کرد، و شروع به خوندن کرد:
ییبوی عزیزم ...متاسفم که اینجوری ترکت میکنم ...امیدوارم منو ببخشی و خیلی زود فراموشم کنی!
دوستت دارم ...شیائو جان!
باورش نمیشد ،بدون هیچ توضیحی ...همین؟!
برای چند لحظه ،گیج و مات به کاغذ توی دستش زل زده بود، و کلمات سیاه جلوی چشمهای لرزانش میرقصیدند، اما بعد از مدت کوتاهی به خودش اومد ، و زیر لب با ناباوری گفت: واقعا ترکم کرده ...
بهم خیانت نکرده ....
دوستم داره .....
پس ...پس ...پس چرا ترکم کرده ؟!
هیچ جوابی برای این سوال نداشت و هرچقدر که بیشتر فکر میکرد ،آشفته تر و عصبانیتر از قبل میشد!
نامه ی استعفای جان رو باز کرد ،یه نامه ی کوتاه اداری که نوشته بود به دلیل مشکلات شخصی استعفا داده، مسلما چیز زیادی دستگیرش نمیشد!
نامه رو توی دستش مچاله کرد و توی سطل زباله انداخت، نفسشو با صدا بیرون داد و با ناراحتی به نامه ی مچاله شده نگاه کرد ،و بعد از چند ثانیه خم شد و دوباره نامه رو برداشت ، کمی با دست صافش کرد و اونو توی کشوی شخصیش گذاشت ، درحالیکه زیر لب غر میزد: هیچوقت قبولش نمیکنم !
روزها در پی هم و به سختی میگذشت ،ییبو چند روزی بدون نظم کاری و اصول مدیریتی رفت و آمد کرد ،اما بعد از هشدار کتبی پدربزرگش ،مجبور شد به روال عادی برگرده ؛ البته اگه بشه یازده ساعت کاری فشرده در هر روز رو بعنوان روال عادی در نظر گرفت !
ییبو خودشو توی کار و تجارت غرق کرده بود ،و هر روز اونقدر کار میکرد که شبها بزور به تختخوابش میرسید !
اینطوری کمتر فرصت میکرد تا به شیائو جان فکر کنه ، و کمتر احساس سرخوردگی میکرد!
دو هفته از فرار جان گذشته بود، که آشوب جدیدی براه افتاد!
برگشت مردی که شاید هیچ کسی منتظرش نبود!
اون روز طبق معمول ییبو سر ساعت هشت صبح به دفتر اصلی رسید ،و هنوز وارد آسانسور بخش مدیران نشده بود ،که صدای مکالمه ی کوتاهی توجهشو جلب کرد: اوه خانم ...خواهش میکنم ...من فقط برای دیدن آقای شینگ و نوه شون به اینجا اومدم ...من از افراد نزدیک ایشون هستم ...
_متاسفم قربان ...بدون وقت قبلی امکان دیدار رسمی ندارید !
*اما من از آمریکا اومدم ...همین امروز رسیدم و بلافاصله از هتل به اینجا اومدم ، خواهش میکنم !
ییبو با شنیدن این مکالمه ی کوتاه به طرف بخش اطلاعات براه افتاد ،کنجکاو شده بود ،و میخواست بدونه کیه که بدنبالش میگرده !
ESTÁS LEYENDO
Black & White
FanficBlack & white تمام شده📗📕 نمیشه گفت کی سیاه مطلقه کی سفید مطلق ... توی قلب هر سیاهی یه نقطه ی سفید هست و تو قلب هر سفیدی یه نقطه ی سیاه🖤🤍 ییبو تاپ ژانر : درام ، انگست ، بی ال *هپی اندینگ*