Uh-Oh

295 69 5
                                    

"من میگم بذاریم اونجا بمونن."

"چی؟" صدای کریس مقابل گیرنده شکست.

"گفتم، بهتره بذاریم اونجا بمونن. بهترین راه برای پنهان کردن چیزی اینه که جلوی چشم بذاریشون. درحال حاضر، هیچکس توی این شهر نمیدونه عروسک ها چه شکلین یا کجا زندگی میکنن، به جز ما. این میتونه جواب بده. نگهداشتنشون توی مرکز فرماندهی میتونه بی جهت توجه جلب کنه. لازمه که ما تا جایی که ممکنه توجهات و کم و متوقف کنیم تا بتونیم این آقای ایکس و گیر بندازیم. به محض اینکه گرفتیمش، میتونیم تمام اتحادیه ش و نابود کنیم."

"فهمیدم سوهو، با خانواده ارتباط برقرار میکنم و میذارم درمورد این بفهمن."

"بهرحال کی ازشون محافظت میکنه؟" سوهو پرسید.

"خانواده ی کیم و سه پسر، پارک چانیول، اوه سهون و کای، اسم واقعیش کیم جونگینه،" کریس توضیح داد. "عروسک ها توی این لحظه پیش سه تا پسر ساکنن اما خانواده هم نقش مهمی توی محافظت کردن ازشون دارن. اونا توی اپارتمان اس ام خارج از سئول زندگی میکنن."

"و بذار حدس بزنم، تو محافظ اطراف ساختمون گذاشتی؟"

"اوه تو من و مثل یه کتاب میشناسی، سوهو."

"ممنون پسرعموی عزیزم." سوهو نیشخند زد. "وقتی فردا صبح بر‌گشتی یه گزارش کامل برام بفرست."

"گرفتم. امشب مشغول چه کاری هستی؟"

"چرا میخوای بدونی؟" سوهو محتاطانه پرسید.

"چون تقریبا نیمه شبه. تو هیچوقت بعد از ساعت ده تلفنت و جواب نمیدی، پس حتما هنوز بیداری."

"اگه حتما باید بدونی، و میدونم که باید بدونی، امشب یه قرار دارم."

سوهو از اون طرف تلفن صدای یه سوت تیز و شنید و چشم هاش و چرخوند. "و بذار حدس بزنم، اون همین الان توی خونته و شما با یه سری شراب قرمز نشستین و توهم شورت قرمز شانست و پوشیدی به امید اینکه باهاش بخوابی." کریس تکخند زد.

"اوه، تو من و مثل یه کتاب میشناسی پسرعمو کریس." سوهو لبخند زد. "و برای اینکه بدونی، من همین الانشم باهاش خوابیدم."

"فردا بیشتر برام بگو."

"گمشو کریس."

"هرچی تو بگی رئیس."

سوهو مسخره کرد و تلفنش و سمت دیگه ای انداخت. جام شراب قرمز و برداشت و به اتاق خوابش رفت، جایی که قرار ابر جذابش با پاهای روی هم افتاده منتظرش نشسته بود، خط چشم زخیم دور چشم های جذابش و دکمه های باز لباس نقره ایش، سینه ی شیری رنگش و نمایان میکرد که هنوز رد های قرمزی از رویارویی قبلیشون روش مونده بود.

"کی بود؟" قرارش پرسید.

"پسرعموی رومخم بود. ما باهم کار میکنیم." سوهو گفت، جام شراب قرمز و بهش داد. "برای تو ییشینگ، بهترین شراب شیرازیه که دارم."

"ممنون." هردو جام هاشون و به سلامتی زدن. "فکر نمیکردم دوباره به بار بیای و من و به اینجا دعوت کنی." این حقیقت داشت. ییشینگ تصور میکرد پریدنش با سوهو چیزی بیشتر از رابطه ی یه شبه نیست، اما شب بعد اون دوباره توی بار بود و یه بار دیگه ییشینگ و به اپارتمانش دعوت کرد.

"بذار فقط بگیم، من قطعا نمیتونم خودم و از فکر تو خلاص کنم. تو یه سری طلسم خیلی مست کننده داری."

"امیدوارم درمورد مهارت رقصم حرف بزنی."

"بیشتر از اون ییشینگ، بیشتر از اون." سوهو به جلو خم شد و لب های رقصنده/بارتندر و یه بار دیگه به اسارت گرفت، شیراز نفیسی که روی لب هاش باقی مونده بود و مزه کرد. جام هارو گرفت و روی زمین گذاشت، درحالی که لب هاشون هیچوقت جدا نشدن.

"صبرکن..." ییشینگ برای یک دقیقه بوسه رو متوقف کرد. "باید موبایلم و بذارم کنار."

"بیا اینجا عزیزم." سوهو گفت، به محض اینکه موبایلش و کنار گذاشت از انگشت اشاره ش برای صدا کردن ییشینگ استفاده کرد. ییشینگ توی تخت خزید و سوهو گرفتش، بازوش و دور کمرش حلقه کرد. "اگه میتونم کاری کنم که با یه انگشت بیای، تصور کن با یه دست کامل چیکار میتونم بکنم."

"تو کاملا توی گفتن حرفای کثیف خوبی، مگه نه؟"

"فقط برای کسی که خوشش بیاد."

ییشینگ اغوا کننده به مردی که مقابلش بود لبخند زد. انگشت صافش و از سینه ی سوهو تا پایین شلوار جینش کشید. "حرف زدن و ول کن و نشونم بده چی داری."

***

"لعنتی، فکر نمیکردم سوهو بتونه تا یه مدت با کسی بخوابه." کریس لبخند زد، به سمت مسیر رانندگی کرد. "باید یه فرصت پیدا کنم و این پسره خوش شانس و ببینم، یا دختر، هرکسی که هست."

کریس واقعا نمیخواست زیاد به سوهو و زندگی عشقیش فکر کنه. بیش از حد مشغول زندگی عشقی خودش بود، یا همون سالگردش. چند روز گذشته واقعا حس خیلی بدی به خاطر از دست دادن سالگردش با تاعو داشت. اون برای لغو کردن سفرش به مکزیکو درخواست داده بود و بالاخره تونست انجامش بده، اما هنوزم دیر رسید. روز سالگردشون بود و به همین زودی نصفه شب شده بود. روز تقریبا تموم شده بود. کریس پاش و روی پدال گاز گذاشت. نیاز داشت که خیلی زود خونه باشه.

کریس با تمام سرعت از ماشین بیرون پرید و وارد خونش شد. خونه ساکت و تاریک بود طوری که به نظر میرسید همه از جمله کارکنان خوابیدن. هرچند، کریس اطراف خونه به دنبال استیون، خدمتکار خونه که بیدار بود سر و صدا کرد.

"ارباب کریس؟" استیون نیمه بیدار اعلام کرد. به طور واضحی از اینکه ارباب جوان بالاخره به خونه اومده غافلگیر شده بود.

"سلام، پیر پسر استیو، ببخشید که بیدارت کردم."

"اوه نه، هیچ عیبی نداره قربان."

"همه خوابیدن؟"

"بله قربان، از جمله پدرتون."

"تاعو چی؟"

"فکر میکنم که طبق معمول توی اتاقتون باشن. دوست دارید چیزی براتون درست کنم قربان؟"

"اوه نه فقط برو بخواب استیو، من خوبم. فقط میخوام همسرم و ببینم."

"خیلی خوب قربان." استیون خمیازه کشید و برگشت. "اوه و قربان، سالگردتون مبارک."

"ممنون پیر پسر." کریس به خدمتکار قدیمیشون لبخند زد. روی نوک پا از پله ها بالا رفت و در سکوت قدم به راهرو گذاشت. کمی توی اتاق جنی متوقف شد و پیشونی دخترش که خوابیده بود و بوسید.

"دوستت دارم عزیزم." برای دخترش زمزمه کرد و بعد با نوک پا از اتاق خارج شد. بالاخره، وارد اتاق خودش شد. برای ماه ها اونجا نبود و نمیدونست باید چه انتظاری و داشته باشه. دستگیره ی در و به ارومی چرخوند و وارد اتاق تاریک شد.

"کریس؟" یه صدای ضعیف توی اتاق پیچید. ناگهان، لامپ کنار تخت روشن شد و تاعو رو توی پیژامه ش درحالی که چشم هاش و میمالید و موهاش به خاطر خوابیدن بهم ریخته شده بود، نمایان کرد.

"منم تاعو."

"کریس؟" تاعو دوباره صداش کرد. اونجا نشست و برای مدت کوتاهی به کریس خیره شد، انگار هنوز داشت خودش و مجبور میکرد که باور کنه کریس بالاخره اومده خونه، قبل از اینکه توی اغوش همسرش بپره.

"اوه خدای من، کریس."

"تاعو..."

"تو اینجایی...اوه خدای من..." تاعو نفس کشید، شونه ی همسرش، موهاش، لباساش و هرچیزی که دستش بهش میرسید و گرفت.

"من خیلی متاسفم، سالگردمون و از دست دادم. امیدوارم خیلی دیر نکرده باشم."

"خوب،" تاعو به ساعت نگاه کرد. "تو تقریبا بیست و سه ساعت دیر کردی، هنوز یک ساعت مونده."

"پس بهتره زمان بیشتری رو از دست ندیم." کریس گفت، درحالی که کمر همسرش و به سمت تخت فشار میداد. ژاکتش و در اورد و بالای همسرش قرار گرفت و دوباره لب های تاعو رو فتح کرد. بعد از ماه ها ندیدن همدیگه، هر بوسه مثل اضافه بار حسی بود. تاعو موهای کریس و چنگ زد و حین بوسه ناله کرد. حس میکردن که درجه ی حرارت اتاق بالاتر و بالاتر میرفت.

"عزیزم، خیلی دلم برات تنگ شده بود..."

"منم دلم برات تنگ شده بود کریس..."

"بذار امشب باهات عشقبازی کنم تاعو، بذار برات جبرانش کنم، بذار رویای تو باشم."

"تو رویای من هستی." تاعو نفس کشید. "تو تمام چیزی هستی که همیشه میخواستمش."

"دوستت دارم تاعو."

"منم دوستت دارم کریس."

زمانی که اعتراف هاشون از بین لب هاشون فرار کرد، کریس و تاعو با حرارت درگیر قفل شدن لب هاشون، نبرد زبون هاشون و برخورد دندون هاشون بهم دیگه شدن. کریس به سختی پیژامه ی احمقانه رو از توی شلوارش بیرون کشید، دستش و روی بدن خوش فرم و عضلانی همسرش کشید. اون همه ساعت تمرین ووشو بیهوده نبود.

"فاک بیبی، تو خیلی سکسی." کریس ناله کرد، لب هاش و تا پایین گردنش کشید. نوک یه سینه ش و توی دهنش کرد و تاعو ناله کرد. هر ناله توی گوشش مثل موسیقی بود، کریس و شجاع تر میکرد تا جلوتر بره. اینطور نبود که کریس بتونه خودش و متوقف کنه. تاعو براش بیش از حد مست کننده بود که بتونه متوقف بشه.

"کریس...یه عالمه لباس تنته..." تاعو نفسش و بیرون داد، دنبال لبه ی لباس کریس گشت. لباسش و دراورد، و تاعو یه فرصت پیدا کرد تا بدن همسرش و تحسین کنه. کریس به اندازه ی تاعو عضلانی نبود، اما بدنش همچنان کاملا لاغر و متناسب بود. دست هاش به وسیله ی انعطاف پذیریش خیلی سریع روی بدن کریس پایین رفت، اون و کنار زد تا روش قرار بگیره.

"بذار." تاعو گفت، درحالی که دکمه ی شلوار کریس و باز میکرد. "تاعو صبرکن..." کریس تلاش کرد اما وقتی یه جفت لب و روی عضو دردناکش حس کرد نفسش به شماره افتاد. سرش و به عقب خم کرد زمانی که تاعو لب هاش و به دور عضوش پیچید و بالاش و با صدا لیسید و پریکامش که از بالا سرازیر شده بود و مکید.

"اوه فاک تاعو..." کریس موهای قرمز تاعو رو چنگ زد، به سختی تلاش میکرد دیکش و به زور توی اون حرارت هوس انگیر فرو نبره. تاعو کریس و تا عمق گلوش برد، باعث شد کریس چشماش و به طرف بالا و پشت سرش بچرخونه و دنیا براش سیاه شد. زمانی که موجی از لذت و که توی شکمش شروع به جمع شدن میکرد حس کرد عرق روی پیشونیش نشست. کریس قرار نبود زیاد طاقت بیاره.

"تاعو...من تقریبا..." سر تاعو رو از دیکش جدا کرد و پسر و چرخوند. "میخوام توی کونت بیام عزیزم." با لحن خشنی زمزمه کرد و لرز و به پایین ستون فقرات تاعو انداخت. پیژامه ش و دراورد و روی تخت دراز کشید، برای یه چیز بیشتر نفس نفس میزد.

"کریس..." تاعو وقتی یه جفت لب و روی بخش داخلی رانش حس کرد، دوباره ناله کرد. کریس همیشه یه چیزی برای رون های تاعو داشت و بخش حساس داخل رانش و مکید، یکم خورد و گاز گرفت، یه رد واضح گذاشت.

"لوب کجاست؟"

"توی کشو." تاعو خس خس کرد. برای پشتیبانی گرفتن بیشتر به ملافه ها چنگ زد. کریس دنبال لوب و کاندوم گشت، با بیشترین سرعت ازشون استفاده کرد و با بخشندگی انگشت هاش رو به مقدار زیادیش اغشته کرد.

"آه...آههه..." وقتی تاعو دو انگشت و حس کرد که بدون هشدار واردش شدن به نفس نفس افتاد. نمیخواست دروغ بگه، وقتی کریس نبود بارها خودش و لمس کرده بود، اما حس اینکه یکی به جز خودت لمست کنه هنوزم غریبه بود، مخصوصا بعد از ماه ها سکس نداشتن. تاعو با اشک هایی که از چشماش بیرون میخزیدن جنگید وقتی که کریس خیلی نرم بوسیدشون. "ششش...اروم باش عزیزم...خوب میشه..."

کریس به ارومی به گرمای تاعو نفوذ کرد و خیلی زود نوبت اون بود که به نفس نفس بیوفته. تاعو به طرز شگفت انگیزی تنگ بود و اون گرمای مضاعف اطراف دیک دردمندش زیادی طاقت فرسا بود. برای مدتی بی حرکت موند. قبل از اینکه حرکت کنه به تاعو فرصت داد که به دخولش عادت کنه. اخرین چیزی که میخواست این بود که باعث درد کشیدنش بشه.

"ح...حرکت کن لطفا..." کریس به ارومی حرکت کرد، فشارهای عمیق و ارونی وارد میکرد و مطمئن شد که نقطه ی خوبش و پیدا کنه. "آهش...کریس!!" زمانی که کریس به پروستاتش ضربه زد تاعو انقدر سخت شونه ی کریس و چنگ زد که ناخون هاش فرو رفتن و زخم های هلالی شکل درست کردن.

"سریعتر برو."

"چیزی که میخوای مثل فرمان برای منه."

کریس تا جایی که میتونست سریع ضربه زد؛ طولانی و عمیق تا مطمئن بشه به پروستات تاعو به درستی ضربه میزنه. تاعو زیرش درحال ناله کردن و التماس کردن بود و به کریس التماس میکرد که محکم تر، عمیق تر و سریع تر پیش بره. بدن هاشون با عرق چسبناک شده بود، همونطور که صدای برخورد پوست هاشون توی اتاق منعکس میشد چشم هاشون با شهوت تار شده بود. تخت زیر عشق بازی شدیدشون به صدا دراومده بود اما کریس نمیتونست سرعتش و کم کنه. حرارت داشت غرقش میکرد و بدنش یه ذهنیت جدا برای خودش داشت. تاعو میتونست هر رگ و برامدگی روی عضو همسرش و درونش حس کنه و لذت به سرعت به اوج خودش رسید، تقریبا غیرقابل تحمل بود.

"کریس...من دارم میام..."

"انجامش بده عزیزم، برام بیا."

"فاک، کریس!!!!" تاعو همونطور که با خشونت میومد از بالای ریه هاش فریاد کشید. کریس به درستی کارش و چند ثانیه ی بعد دنبال کرد. کریس قبل از اینکه بذرهاش و توی کاندوم رها کنه اسم تاعو رو ناله کرد. اون تقریبا روی تاعو افتاد و برای بالا نگه داشتن خودش تقلا کرد. به ارومی خودش و خارج کرد و بعد کنار تاعو افتاد، خسته و البته راضی بود.

کاندوم چسبناک و دراورد و به طرفی پرتابش کرد. اون زوج همونجا دراز کشیدن، نفسی تازه کردن قبل از اینکه تاعو کمی بخنده. "میبینم که حست و از دست ندادی."

"اوه عزیزم." کریس یه بار دیگه لب هاش و روی لب های تاعو گذاشت، بهش یه بوسه ی اروم و شیرین داد.

"لطفا بگو که شب و اینجا میمونی."

"میمونم. امشب هیچ جا نمیرم." کریس پتو رو روی بدن برهنه ی خودش و تاعو کشید. اونا زیر پوشش پتو همو دراغوش گرفتن، تاعو سرش و روی شونه ی کریس تکیه داد و کریس بازوهاش و دورش حلقه کرد.

"سالگردمون مبارک تاعو."

"سالگردمون مبارک کریس." تاعو با خوشنودی لبخند زد، فراموش نکرد که برای براورده شدن ارزوش از خدا تشکر کنه و اجازه داد خواب بهش غلبه کنه. کریس کمی آه کشید و اجازه داد چشم هاش بسته بشن.

با وجود تمام شک و شبهه هایی که توی جهان وجود داره، خوبه که بدونی جایی هست که میتونی بهش برگردی و احساس امنیت کنی، مخصوصا به اغوش کسی. برای اولین بار در چندماه اخیر، کریس راحت خوابید.

***

"خب، امروز حال همتون چطوره؟" جونگده از خانوادش که دور میز ناهارخوری توی اپارتمان چانیول، کای و سهون نشسته بودن پرسید.

"خوب! معلمم بهم یاد داد چطور جمع و تفریق کنم!" لوسی حین جویدن کوفته قلقلیش گفت.

"واقعا؟ پس ۷+۳ چند میشه؟"

"میشه...آم...خب میشه..."

"میشه ۱۰، لوسی." بکهیون جواب داد. لوسی بهش نگاه کرد و لب هاش و اویزون کرد. "انصاف نیست، ما همین بعد از ظهر باهم یاد گرفتیمش و تو انقدر سریع میتونی جواب بدی!"

"لوسی، بکهیون از تو بزرگتره پس طبیعتا زودتر تو چیزارو یاد میگیره." شیومین گفت، سعی داشت دختر کوچیکش و دلداری بده. لوسی فقط آه کشید و به خوردن بقیه ی کوفته قلقلیش ادامه داد.

"منم میخوام بگم که از رنگ موهای جدید همتون خوشم اومد." جونگده گفت، به سه عروسک اشاره داشت. موهای بکهیون طلایی نرم رنگ شده بود، درحالی که موهای لوهان بلوند توت فرنگی رنگ شده بود و موهای کیونگسو یه قرمز عمیق و اتشین شده بود.

"ممنون، خودم رنگشون کردم." شیومین لبخند زد. "چندتا از رنگ موهایی که داشتم و باهم قاطی کردم تا تبدیل به این رنگ هایی که میبینی بشن."

"خوب به نظر میرسه." کای گفت، درحالی که میگو پوست میکند و توی ظرف کیونگسو میریخت تا بخوره. "اینجا، همین قدر کافیه؟"

کیونگسو به تایید سر تکون داد و شروع به خوردن میگوها کرد. چند دقیقه بعد، میگوهای بیشتری برداشت و شروع به پوست کندشون برای کای کرد. کای غافلگیر شد وقتی دید کیونگسو با دقت دم هاشون و میکنه و توی ظرفش میذاره.

"آوو، ممنون کیونگسو."

"موهات و دوست دارم بکهیون. واقعا خوشگل به نظر میرسی." چانیول تعریف کرد. اون نتونسته بود از لحظه ای که این بعد از ظهر بکهیون و دیده بود چشم ازش برداره. بکهیون به خاطر تعریف سرخ شد و مایک حرفش و شنید.

"بابا! چانیول هیونگ گفت بکهیون هیونگ خوشگله!"

"فقط گفتم خوشگل به نظر میاد!" چانیول از خودش دفاع کرد.

"یعنی منظورت اینه که خوشگل نیست؟ پارک چانیول، چقدر پررویی!" کای دستش انداخت و همه خندیدن. گوش های بزرگ چانیول به قرمزی لابسترهای پخته شده بودن و بکهیون حتی به اندازه ی نصف یکیشونم نشده بود.

"منظورم این نبود!"

"پس منظورت چی بود؟ مارو روشن کن، ای پارک چانیول توانا!" سهون مسخرش کرد، درحالی که برای لوهان میگو پوست میکند. لوهان، که کنار بکهیون نشسته بود، به چهره ی سرخ پسر اشاره کرد و خندید.

"خب...منظورم اینه که..."

"اوه صبرکن، بذار اخبار و روشن کنم." جونگده درحالی که دنبال کنترل تلویزیون میگشت گفت.

هوف، نجات پیدا کردم. چانیول به بکهیون نگاه کرد، که بیش از حد برای نگاه کردن به هرجایی خجالت زده شده بود. جونگده تلویزیون و روشن کرد و پشت میز برگشت.

"خبر تازه رسیده، درمورد پرونده ی سرقتی که به تازگی رخ داده..."

"این میگوها خوشمزه ان شیومین." جونگده درحال مکیدن لب هاش تعریف کرد.

"به نظر میاد انجلینا جولی برای دومین بار باردار شده!"

"ممنون. خورشت و امتحان کن، به لوهان و کیونگسو گفتم سبزیجات و برام خورد کنن. لوهان سر به هوا تصادفی دست خودش و برید."

"بریدی؟" سهون دست لوهان و گرفت، دنبال بانداژ گشت.

"طوفانی وحشتناک راهش و به سواحل ژاپن پیدا کرده..."

"درد گرفت؟ خیلی خون اومد؟" سهون پرسید. لوهان سرش و به دو طرف تکون داد. سهون دنبال انگشت اسیب دیده گشت و بوسیدش. "شاید این باعث بشه زودتر خوب بشه."

"خبر فوری، همین الان به دستمون رسید."

"سهون انگشت لوهان و بوسید!!" لوسی فریاد زد، معصومانه چشم هاش و پشت دستاش قایم کرد.

"پلیس به دنبال سه پسر گمشده میگرده. به نام های لوهان، دو کیونگسو و بیون بکهیون."

تمام خانواده شوکه سرشون و تکون دادن و به تلویزیون خیره شدن.

"این سه پسر، در اوایل بیست سالگیشون هستن، گفته شده چند روز گذشته گم شدن، پلیس ناپدید شدنشون و یه شرایط اضطراری اعلام کرده. این پسرها هیچ کارت شناسایی ندارن و دوتا از پسر ها دو کیونگسو و لوهان لال هستن. این سه پسر تهدیدی برای امنیت ملی درنظر گرفته میشن و اگه کسی از محلشون باخبره، لطفا به سرعت با نزدیک ترین ایستگاه پلیس تماس بگیرید." عکسی از پسرها در روزهایی که جوون تر بودن روی صفحه ی تلویزیون ظاهر شد.

"اوه فاک." سهون غر زد.

☆The Porcelain Dolls☆Where stories live. Discover now