So Close

342 70 6
                                    

"بگو آآآآ"
جنی وقتی پدربزرگش رو دید که قاشق صورتی‌و نزدیکش میاره دهنش رو باز کرد. گذاشت غذا وارد دهنش بشه و دستاشو به‌خاطر مزه‌ش به هم زد. شیوه‌ی اون برای گفتن اینکه غذا رو دوست داره.
"اووو... جنی غذاشو دوست داره؟ معلومه که دوست داری... تو خیلی بامزه‌ای فرشته کوچولوی من." اقای وو همینطور که به غذا دادن به جنی ادامه میداد گونه ی اون رو فشار داد. اون هیچ وقت یه دختر نداشت (فقط یه حروم‌زاده از یه پسر) پس اون با جنی مثله دختر خودش رفتار می کردو اون واقعا بانمک بود! با ده انگشت کوچیکش و اون دماغ دکمه ای....
"ببخشید که مزاحمت میشم پدر " تائو در حالی که کنار جنی پشت میز نشست، گفت. " من همین الان یه تماس از مرکز هنر های رزمی دریافت کردم. "
" همه چی روبه‌راهه؟ "
" اره، چیزی نیست که ما نتونیم از پسش بربیایم. "
درحالی‎که چنگالش رو داخل ظرف تخم مرغ‌ها و پنکیک‌ها فرو میکرد جواب داد. به جنی نگاه کرد، دخترش که مطیعانه غذا میخورد و الم شنگه راه نمی‌انداخت.
"صبح همگی بخیر. "
"صبح بخیر جونمیون."
اقای وو با برادرزاده‌ش احوال پرسی کرد. به پشت اون نگاه کرد و هیچ کس رو ندید.
" من فکر کردم کریسم داره با تو برمیگرده!"
"کریس؟ اه نه من کل دیروز چیزی ازش نشنیدم."
" تائو، به کریس زنگ زدی؟؟ "
"اره، اون گفت هنوز داره روی پرونده کار میکنه. ظاهرا دیشب توی یکی از همون مدل بارها بوده."
" اره ،کلاب Z "
سوهو در حالی که دستمال رو روی پاهاش پهن می کرد سرشو تکون داد.
"یه کلاب دیگه؟ "
اقای وو گفت و دست‌هاشو به هم گره زد.
" اره، این یه جدیدشه. سپردم افرادم راجع بهش بیشتر اطلاعات جمع کنن"
" خب امیدوارم کریس به تو راجع به برگشتنش به خونه توی این هفته چیزی گفته باشه"
" نه، من چیزی نمی‌دونم."
"عالیه!!"
اقای وو چنگالش رو انداخت و صدای ظرف طلایی به گوش رسید.
" پس پسرم سالگرد ازدواجش رو فراموش کرده؟"
" سالگرد؟ "
سوهو به تائو نگاه کرد.
تائو که غذا رو به ارومی می‌جوید به هر جایی نگاه میکرد جز سوهو و آخرش وانمود کرد که به جنی نگاه می کنه.
" می دونی چیه؟ مهم نیست. فقط اگه اونو دیدی بهش بگو بیاد خونه. "
اقای وو  غرغر کنان گفت.
" حتما "
سکوت معنی داری اتاق رو برای چند دقیقه پر کرد. جنی به پدربزرگش، بابا و عموش نگاه میکرد. چرا اون‌ها انقدر ناگهانی ساکت شدن؟ این عجیب بود و ناراحت کننده!
" ووااا...."
جنی شروع به ناله کرد. تائو جنی رو از روی صندلیش برش داشت و روی پاش گذاشت.
" الان الان شیرینم... این کارو انجام نده..."
" احتمالا به خاطر این سکوت مسخره احساس نارحتی کرده " سوهو درحالی که سوسیسشو میجوید گفت.
اقای وو سرش رو تکون داد و به تائو که نوه‌ش رو تکون میداد، نگاه‌ کرد.
"میدونی عمو، فکر نمی کردم به سالگرد ازدواج کریس و تائو اهمیت بدی. "
سوهو درحالی که سعی می کرد لحنش توهین آمیز نباشه گفت و خوشبختانه موفق شد.
" خب معلومه که اهمیت میدم. دامادم پسره خوبیه، مراقبت کردن از تنها دخترش درحالی که در مرکز هنر های رزمی کار می کنه… اون لایق یه تعطیلات خوب و یک تجدید دیدار با شوهر جادوگرشه قبل از اینکه اون دوباره ناپدید بشه."
اقای وو نمیتونست فراموش کنه وقتی کریس خبر رفتنش به نیویورک رو _درست لحظه سالگردشون_ گفت، تائو چطور ناراحتیش رو پنهون کرد.
چشمای اشکی اون‌ پسر هنوز توی خاطرش مونده بود.
تائو یک مرد فوق العاده و یک پدر عالی برای فرزندش بود. اون لایق همه چی بود اما  طبق نظر اقای وو یه شوهر افتضاح داشت! در واقع تائو شبیه همسر خودش بود و کریس، همون رفتاری رو داشت که خودش سال‌ها قبل نسبت به همسرش نشون میداد... و این دلیلی بود که اقای وو حاضر به انجام هر کاری برای تائو بود. اینها کارایی بودن که دیگه نمی تونست برای همسرش انجام بده که شامل برگردوندن کریس هم میشد.
" جونمیون! پرونده چطور پیش میره؟"
اقای وو در حالی که موضوعو به یه مسئله ی مهم‌تر منحرف میکرد پرسید.
" کند... اما داریم پیشرفت می کنیم. یه حساب بانکی سوئیسی رو پیدا کردیم و اگه بفهمیم به کی تعلق داره فرد موردنظرمون رو پیدا کردیم."
" چرا این مورد اینقدر طولانی شده؟ شما معمولا تو چند هفته این فرد مرموز رو پیدا می کردین حالا چی شده؟ تقریبا چند ماه شده..."
" دیوار امنیتیش خیلی قدرتمنده. اون یه مرد باهوشه و مطمئن شده که به‌ندرت ظاهر بشه و افرادیو استخدام کرده که به راحتی نفروشنش و کارهای کثیفشو انجام بدن. هیچ ردی نمیذاره."
"خب شما بهتره که سریع تر باشید. من توسط رسانه ها تحت فشارم که اشاره ای به سیاستمدارا نمی کنم."
سوهو اهی کشید.
تو‌ تنها کسی که اذیت میشه نیستی!
" میدونم "
"اگه کار ها اینطور پیش برن من مجبور میشم پشتیبان خبر کنم ."
" اینم می دونم "
سوهو غرغر کنان درحالی که سوسیسشو به زور قورت میداد گفت. اه کشید و امیدوار بود که عموش دیگه حرف نزنه.
کاری نبود که سوهو در اون زمان بتونه انجام بده. شاید بهتر بود که صبحونه‌ش رو تموم کنه و به اداره بره.



" زود باشید بچه ها دیر میرسیم !!"
شیومین دو بچه‌ش رو صدا کرد، یه همسر تنبل، دو تا دانشجو و سه تا عروسک زیبا. شیومین کامل لباس پوشیده بود و اماده ی رفتن بود، اما همسرش تازه از چرت بیدار شده بود. سهون و چانیول به شدت مشغول بازی کردن بودن و اون مطمئن نبود که بچه هاش کجان.
" بابااا!!!!!!!! "
جیغ دخترشو شنید.
" چی شده لوسی؟"
" نمی تونم سنجاق پروانه ایم رو پیدا کنم. "
لوسی در حالی که با بد خلقی کیفش رو میگشت، گفت.
شیومین روی تخت نشست و بخاطر فرو رفتن چیزی توی بدنش آخ گفت.
" بابا! سنجاقمو پیدا کردی !!"
شیومین ایستاد و زخمش رو مالید، دستشو به زیر برد تا اون سنجاق مسخره رو پیدا کنه
" اینجاست، بذار به موهات بزنمش"
" خب من امادم. مایک کجاست؟"
جونگده در حالی که جوراباشو می پوشید و ژاکتشو صاف می کرد پرسید.
" با چانیول و کیونگ سو می چرخه فکر کنم "
شیومین گفت.
" لوسی برو برادرتو پیدا کن و بهش بگو لباس بپوشه. "
" باشه. "
" همه چی رو به راهه مینی؟؟"
جونگده پرسید.
" اره... البته به جز اینکه من روی سنجاق مسخره ی دخترت نشستم."
شیومین درحالی که می ایستاد و زخمش رو میمالید گفت. جونگده سمتش رفت و بغلش کرد.
" اوه من خیلی متاسفم. ما هنوز زمان داریم، می خوای برات ببوسمش؟ "
جونگده در حالی که ابرو هاشو بالا می انداخت پیشنهاد داد و شیومین اون رو با شوخی هل داد.
" بسه! خیلی چندشه. "
" خب، حداقل بذار برات بمالمش."
جونگده دستاشو گذاشت رو باسن شیومین و اونها رو مالید برای شهوت و خواسته شیومین خیلی اروم بود.
" جونگ... جونگده..."
" اینو دوس داری مگه نه؟"
" جونگده لطفا..."
" دوسش داری مگه نه؟"
جونگده در حالی که بوسه‌های کوچیک روی گونه‌ها، بینی و فک همسرش میذاشت گفت...
شیومین سرشو به عقب برگردوند و اجازه داد همسرش گردنشو ببوسه. چشم‌هاش رو از روی لذت بست و میخواست ناله کنه که شنید...
"آوووو...!! بابایی داره بابا رو میبوسه!! "
شیومین و جونگده به حالت اول برگشتن تا بچه هاشونو ببیند که توی راهرو ایستادن و صورت هاشون به نشانه چندش جمع شده بود.
سهون داشت پوزخند کثیف شیطانیش‌و بهشون نشون میداد در حالی که چانیول به کیونگسو کمک می کرد که دکمه استینشو بنده.
" جهت اطلاعتون، من عاشق باباتونم و این به من اجازه میده که عاشقانه لمسش کنم و ببوسمش."
" جونگده !!"
شیومین به بازوی همسرش ضربه زد. بچه ها ادای عوق زدن در آوردن و سهون خندید.
" پسر...گیر افتادن به دست بچه های خودت؟ خیلی ضایعه "
" تمومش کن اوه سهون یا نیت کردی دیگه از کلوچه های من چیزی نصیبت نشه!؟ "
شیومین تهدید کرد.
" گرفتم. "
سهون دست‌هاشو به حالت تسلیم بالا برد.
" لوهان اماده‌ای بریم؟ "
برگشت تا لوهان رو ببینه که پیراهن نقاشی شده سهون و یکی از جینای کای رو پوشیده بود و یه کلاه کوچیک سرش گذاشته بود.
" واو... پیراهنم چقدر بهت میاد." سهون درحالی که دستش‌ رو بالا گرفته بود و لوهان اتوماتیک وار بهش ضربه زد، تعریف کرد .
" بزن بریم. "
" واو. اون حتی چهار ماه هم اینجا نبوده و تو الان باهاش به این مرحله رسیدی ؟"
چانیول با پوزخند گفت.
سهون کفشی به سمتش پرت کرد و چانیول جاخالی داد .
همه سوار شاسی بلند جونگده به سمت دانشگاه اکسوپلنت می رفتند. امشب شب رقابت رقص کای بود و همشون برای شو بلیط خریده بودند. لوسی و مایک هیجان زده بودند و توی ماشین بالاو پایین می پریدند. بکهیون از وقتی که رسیده بودند نمی تونست لبخندش رو پنهان‌ کنه. خوب بود که برای مدتی از اپارتمان بیرون بیان. اون میدونست که اونو برادراش میتونن یکم از هوای بیرون استفاده کنن.
اما یه حس عجیب رو توی قلبش احساس می کرد که باعث اذیت شدنش میشد و سعی میکرد بهش اهمیت نده
هیچی امشبو خراب نمی کنه. هیچی.
شو با نیکهون به عنوان مجری و نشستن خانواده در ردیف سوم شروع شد.
" برای دیدن رقص کای اوپا هیجان زده ای؟"
لوسی که کنار کیونگسو می نشست ازش پرسید. کیونگسو سرشو تکون داد.
"کای اوپا واقعا یه دنسر خوبه! در واقع اون بهترین دنسر تو کله دنیاست!"
"همم، اونقدرام خوب نیست. منم میتونم مثل اون برقصم."
سهون غرغر کرد.
"اره ولی تنبلیت رو نمیشه ندید گرفت."
چانیول گفت و لبخندی معصومانه به چشمای آتیشی سهون زد.
لوسی درست می گفت. کای سومین دنسر بود وخب... عالی بود، بهتر از هرکس دیگه‌ای میتونست باشه.
کیونگسو حرکات بی نقص کای رو روی استیج تماشا میکرد و احساس می کرد که قلبش به یک مایع ارام تبدیل میشه، شناور توی ضربات قدم های رقص کای.
Baby dont cry tonight eodumi geochigo namyeon
Baby dont cry tonight eobseotdeon iri doel geoya
Mulgeopumi doeneun geoseun nega aniya kkeutnae mollaya haetdeon
So baby dont cry cry nae sarangi neol jikil teni

کای با اعتماد به نفس بود. این‌و برای هفته ها و شاید ماه ها  تمرین کرده بود. فقط به خاطر این شب. این اهنگ و این رقص چیزایی بودند که قرار بود از اون یه ستاره بسازن. اون اجازه داد موزیک بدنش رو کنترل کنه و به اطراف حرکت کرد. از گوشه ی چشمش دوست‌هاش رو دید. شیومین، جونگده، بچه ها، سهون، چانیول، لوهان، بکهیون و ... کیونگسو .
کیونگسو با چشم‌های باز داشت اون‌و تماشا میکرد و دهنش باز مونده بود. کای لبخند زد و به رقصیدن ادامه داد. اون از اینکه کیونگسو اجراش رو دوست داشته خوشحال بود
اجرا به پایان رسید و جمعیت ایستاده تشویق کردند. بچه ها از اعماق شش هاشون جیغ می زدن. کای به تماشاچی‌های شگفت‌زده لبخند زد و قبل از پایین اومدن تعظیم کوتاهی کرد.
" رقص خوبی بود کای. "
مینا لبخند زد. اون دنسر بعدی بود. یک شلوار کوتاه و یک تاپ دکلته و یک کلاه براق پوشیده بود که باعث میشد فوق العاده به نظر برسه.
"مرسی."
"برای یک اماتور بد نبود. "
" مرسی. "
صبرکن، اماتور؟
مینا بهش لبخند و روی استیج رفت و کای رو که با گیجی اونجا ایستاده بود تنها گذاشت. کای سری تکون داد و به خودش می‌گفت که بهش فکر نکنه.
" بابا میخوام کای هیونگو ببینم. "
" الان نه مایک، بعدا اونو می بینیم. ما اجازه نداریم اون‌و قبل از اینکه شو تموم بشه ببینیم."
" اما بابا این داره حوصله سربر میشه ! "
" بشین مایک، بعدا می ریم میبینمش."
مایک غرغر کردو نشست. احتمالا بچه میدونست که یک اغتشاش کوچیک اون بیرون منتظره ترکیدنه.

"مطمئنی اینجا همونه؟ "
"مطمئنم. یونگ جه و من آگهی رو پیدا کردیم. بهت میگم، اون خانواده اونجان و شاید با عروسکا... "
هیمچان به پسر کنارش، یونگ گوک، گفت. یونگ گوک سیگارش‌و زمین انداخت و لبخندی زد.
"به نفعته که درست بگی. "

" این دختره به خوبی کای اوپا نمی رقصه. "
لوسی با اخم گفت.
" می دونم، ولی ما هنوزم باید تا اخر شو منتظر بمونیم. اونم تقریبا خوبه."
چانیول زمزمه کرد.
" اره ولی کای اوپا بهترینه. "
" می دونم اما ..."
" همه دستاشونو ببرن بالا !!!"
  چانیول شکه برگشت. یه گروه از مردای قوی هیکل که لباس سیاه پوشیده و اسلحه هایی رو حمل میکردند راه اونا رو به خارج سالن بسته بودند. یکی از اونها چند گلوله به سقف شلیک کرد و جمعیت از ترس فریاد کشیدند. مینا که وسط رقصش بود جیغ کشید و به پایین استیج دوید. چشمک زدن چراغ ها و صدای تیز و بلندی که از بلندگوها اومد باعث فلج شدن همه از ترس شد.
" اینجا چه خبره ؟"
چانیول در حالی که به بازوی بکهیون، که کنارش نشسته بود و از ترس توی خودش جمع شده بود، چنگ می زد زمزمه کرد. لوسی از ترس گریه میکرد و شیومین یه بازوی اونو گرفته بود. بکهیون سرشو بالا اورد تا مسبب این شلوغی رو ببینه. گشاد شدنه چشماش و پایین رفتن خونشو حس کرد.
اینا از افراد کلابن!
دستش رو برای   کیونگسو دراز کرد. یک دست رو احساس کرد اما دست دیگه کجا بود؟
" رئیس!! پیداشون کردم!"
اوه نه.
" بزار اون بره!"
سهون خودشو به زور با گرفتن بازوی کیونگسو، در حالی که یکی از گانگستر ها کیونگسو رو از کمر گرفته بود و بلند کرده بود، سمتش کشید. به کیونگسو ضربه زد و باعث جیغش شد و کای رو به سمتش روونه کرد.
"کیونگسوو!!"
کای به سمتش دوید اما گانگستر دیگه به سمتش اومد و مشتی به صورتش کوبید. کای زمین افتاد و همه جا رو برای مدتی سفید دید. فکش از درد زق زق میکرد.
" کای اوپاا !"
لوسی جیغ کشید.
" شیومین، جونگده، از اینجا برید! بچه هارو بردارید و از اینجا برید!!"
چانیول در حالی که بکهیون میکشید و از بدنش به عنوان سپر برای اون استفاده میکرد گفت.
" چانیول ..."
" همین الان برید بیرون !"
خانواده شروع به دویدن کردند، اما یکی از گانگستر ها لوسی و مایک رو گرفت و بچه ها برای کمک جیغ کشیدند.
" بچه هام!!"
" بذار اونا برن!!"
جونگده برای محافظت از بچه هاش تلاش کرد. لوهان تلاش کرد که فرار کنه اما یکی دیگه از گانگسترا گرفتش. سهون تونست برای مدتی آزادش کنه که ضربه لگدی رو از پشت احساس کرد، روی زمین افتاد و از درد ناله کرد. لوهان جیغ کشید.
" تو با من میای "
یونگ گوک سعی کرد بازوی بکهیون رو بگیره اما چانیول بهش ضربه زد و دورش کرد. هر دوی اونها برای مدتی به جون هم افتان که یونگ گوک احساس کرد به عقب کشیده میشه و یک چیز تیز به پشتش خورد. به زمین افتاد و غش کرد.
" این دیگه..."
" بکهیونو بگیر. بذار من جلوشونو بگیرم. "
مرد قدبلند بلوند در حالی که شوکر در دست داشت، گفت. اون به سمت مردی که کیونگسو رو نگه داشته بود دوید و در چند ثانیه مرد بیهوش شده بود و کیونگسو ازاد بود. اون به سمت بکهیون که سرجاش میلرزید دوید .
" گوش بده. چیزاتو جمع کن و بدو!"
مرد قد بلند یکی از اسلحه ها رو برداشت و به سمت در دوید.
" برو برو برو!!!"
همه رو به بیرون هدایت کرد. اخرین گلوله ها رو هم شلیک کرد، باعث شد چند تا از گانگسترها سرجاشون خشک بشن و قبل از اینکه همراه بقیه بیرون بره به چن تاشون شلیک کرد.
همه داخل ماشین جونگده نشستند، مرد قدبلند بلوند گفت.
" زودباش برو طرف خونَت"
" اما اقا، پلیس .. "
"فراموشش کن. اخرین کسی که لازمه اینو ببینه پلیسه! فقط رانندگی کن!!"
جونگده با نهایت سرعت رانندگی می‌کرد، در حالی که شیومین بچه ها و کای، سهون و چانیول عروسک ها رو نگه‌داشته بودند. کیونگسو از ترس به خودش میلرزید.
لوهان گریه میکرد و رنگ بکهیون پریده بود.
"باید عروسک ها رو به یک محیط امن ببریم."
مرد بلند قد گفت.
" چی گفتی؟ عروسکا؟"
"اره، ما با عروسکای چینی سروکله میزنیم، یکی از باارزش ترین چیزهایی که پول میتونه بخره. "
" چیز؟"
کای شوکه برگشت و به کیونگسو که از ترس میلرزید نگاه کرد. چانیول با ناباوری پلک زد.
چشمای بزرگ، پوست برفی و...عروسکای سرامیکی. پول. مبارزه مسلحانه. کلاب. سه تا از اونها.
تیکه های پازل کنار هم در جای درست خودشون قرار میگرفتند.
چانیول در حالی که بکهیون رو به خودش نزدیک تر می کرد لرزش ستون فقراتش رو حس کرد.
چطور متوجه این نشده بود؟
" اره، ما باید ازشون محافظت کنیم و من قراره بهتون کمک کنم."
" اما ما هنوز حتی اسم شمارو هم نمیدونیم."
شیومین گفت.
مرد بلند قد برگشت و به شیومین و دو بچه ش لبخند زد.
"خب، از این به بعد میتونی منو کریس صدا بزنی."

"چی گفتی؟!"
سوهو تقریبا توی تلفن داد زد.
"نشنیدی؟ عروسکا تو دانشگاه اکسوپلنت دیده شدن. من الان باهاشونم."
" هیچ وقتی رو تلف نکن. بیارشون قرارگاه!"
"نمیتونم! امشب نه! گانگستر ها میدونن که عروسکا زندن و یه جایی اطراف شهرن، اونها WOAHT رو حتما شلوغ کردن نمیتونم اونجا بیارمشون."
"پس کجا داری میری؟"
" دارم میرم آپارتمانشون. عروسکا کسایی رو پیدا کردن که به خونشون راهشون دادن. اول از همه میرم اونجا."
"باشه پس، لطفا مراقب باش. گانگسترا همه جا چشم دارن."
" چشم هاشون داخل شهره، شک دارم که دیدشون رو گسترش داده باشن."
کریس از پشت تلفن گفت.
"اگه به هر چیزی احتیاج داشتی بهم زنگ بزن."
سوهو در حالی که شقیقه هاشو ماساژ میداد اه کشید.
" گرفتیمتون"
سوهو تلفنشو پرت کرد و روی تخت افتاد و نفس عمیقی کشید. اتفاقات جدید مثله یک قطار سریع‎السیر از جلوی چشمش گذشتن. عروسکا. گانگسترها مستر X، خطر ...همه‌ی اینها براش زیادی بودن.

" چرا این مورد اینقدر طولانی شده؟ شما معمولا تو چند هفته این فرد مرموز رو پیدا می کردین حالا چی شده؟ تقریبا چن ماهه."
"خب شما بهتره که سریع تر باشید. من توسط رسانه ها تحت فشارم که اشاره ای به سیاستمدارا نمی کنم."
"اگه کار ها اینطور پش برن من مجبور میشم پشتیبان خبر کنم ."

" اون میگه که اقای وو میخواد که عجله کنیم، وگرنه پای اینترپل رو میاره وسط."

سوهو کت و کیف پولشو برداشت. احتیاج داشت تا از همه ی این اتفاقات دور بشه.
به نوشیدنی احتیاج داشت.

اگه کسی میدونست که کارگردان یکی از بزرگترین سازمان های مبارزه با جرم و جنایت در دنیا تو یه کلاب شبانه بود با یه نوشیدنی تو دستش از خنده میمرد... اما سوهو اهمیتی نمیداد. اون فقط میخواست دور بشه. خیلی استرس کشیده بود به خاطره این و حس میکرد به خاطره فشاری که متحمل میشه داره از هم بپاشه.
خودشو تو کلاب Z پیدا کرد. یکی از همون کلاب هایی که خودش تلاش میکرد ازبین ببره. نمیدونست چی به سرش اومده.
حتی به یاد نمیاورد چی به نگهبان گفته. تمام چیزی که میخواست این بود که بره تو و هرچقدر که میخواست بنوشه.
"یکی دیگه!"
"حتما!"
بارتندر براش نوشیدنی اورد.
در حالی که روی صندلی بار میچرخید و به شلوغی نگاه میکرد، سرشو به خاطر تمام اون ادمای دیوونه که وسط میرقصیدن تکون داد. اما مخفیانه به این فکر کرد که اونا ایده ی درستی دارن. فقط برقص و بنوش. بدون نگرانی درباره چیزی. بدون نگرانی درباره ی نجات جون ادما و گرفتن ادمای بد. فقط دیوانه وار برقص.
" حالا خانم ها و آقایون، بهم اجازه بدید بهتون معرفی کنم ..لی!!"
صدا که از اسپیکر اومد تمام مردم از رقصیدن دست کشیدن و به استیج نگاه کردن، جایی که استریپر ایستاده بود. شروع به دست زدن و تشویق کردن کردند، ظاهرا این "لی" هایلایت امشبه.
مردی با جین چرمی تنگ و کت کتانی روی استیج ظاهر شد. کلاهی به سر داشت و نمیشد حالات صورتش رو همون اول دید. موزیک شروع شد. شروع به تکون دادنه بدنش کرد و لگنش رو دورانی و اروم تکون داد.
سوهو نمیتونست چشمهاش رو از دنسر بگیره. سوهو حتی صورتش رو نمیدید اما حس میکرد به شدت غرق اون دنسر، لی، شده. در حالی که دستاشو بالا برده بود و ضربان قلبش بالا رفته بود میتونست صدای جیغ دخترها رو بشنوه و مردهایی که دستشون پول بود رو ببینه. پوست رنگ پریده دنسر برای سوهو مثله بوم نقاشی بود و سوهو عاشق این بود که لبهاشو به اون پوست بچسبونه و از خودش اثری به‌جا بذاره
شاید این الکل بود که صحبت میکرد اما همه‌ی چیزی که سوهو میتونست بهش فکر کنه این بود که چقدر فوق‌العاده میتونست باشه حس اون پاهای قوی دور کمرش، چه حسی داره وقتی اون لبها روی پوستش باشن یا شاید روی خودش و چقدر حرکت انگشتاشو بین اون موهای حالت دار قهوه ای دوست داره. تصاویری از اون و دنسر روی تختش و انجام کارایی که مربوط به بالای 28 سال و خواسته های شهوانیش توی مغزش رژه میرفت.
سوهو هجدهمین شاتش رو سر کشید و نگاهشو روی دنسر ثابت کرد. لی فقط یه استریپر بود. سوهو شک داشت که استریپر ها با مشتریشون بخوابند. به علاوه اگر میخوابید فقط به تغذیه صنعتی کمک میکرد که تمام تمرکزش روی از بین‌ رفتنش بود
این گفته ی مغزش بود. الان، تمام چیزی که میتونست بشنوه صدای قلب تپنده‌ش بود و سوهو کوچولو که به لباس زیرش فشار وارد میکرد. شاید مغزش میتونست بعدا صحبت کنه.
لی یا بهتر به عنوان یشینگ، گذاشت موزیک کنترل بدنشو به دست بگیره و باسنشو تکون بده و دایره های اهسته و خسته درست کنه. لی در حالی که خودشو حس میکرد یکی از دست‌هاشو بین پاهاش رسوند و دیگری رو به بالای سرش رسوند اما اون خودشو حس نمی کرد فقط موزیک احساس میشد.

Push up to my body,sink your teeth into my flesh
Get undressed,ta-taste the flesh
Bite into me harder ,sink your teeth into my flesh
Pass the test, ta-taste the flesh
Hold me up against the wall
Give it till i beg,give me some more
Make me bleed, i like it raw
Push up to my body,sink your teeth into my flesh

لی سرشو برگردوند مشتری رو دید که از سمت بار بهش نگاه میکنه. دستش یک شات رو نگه داشته بود، موهای فوق‌العاده قهوه‌ای تیره و پوست رنگ پریده‌ای داشت با پا های عالی. همه و همه و یه مرد فوق العاده خوش تیپ. لی در حالی که روتینشو انجام می داد بهش لبخند زد و جیغ های جمعیت مقابلشو ندید گرفت.
اون این مشتری مرموز رو میخواست.
لی کارش تموم کرد و رو به جمعیت تعظیم کرد. پولی که مردم روی استیج ریخته بودند رو چنگ زد و توی جین چرمی اش چپوند. پشت استیج رفت و به ییشینگ، بارتندر، تغییر شکل داد. یونیفرمش رو دوباره پوشید و پشت بار رفت تا خدمت کنه. به خاطر اینکه مشتری خوشتیپ منتظر بود نمیتونست به سرعت به اونجا بره.
" نوشیدنی دیگه ای میل ندارید اقا؟؟"
لی پرسید در حالی که تلاش میکرد بی‌تفاوت به نظر برسه و انگار نه انگار که همین الان روی استیج استریپ رفته. مشتری گفته شده به بالا نگاه کرد و پوزخند زد
" یکی دیگه لطفا "
" حتما اقا "
" تو بارتندری هستی که استریپ میره؟"
" من بارتندری هستم که برای پول اضافه استریپ می رم. "
ییشینگ درحالی که شات رو در دست داشت توضیح داد. لی به مشتریش‌ که شاتو بالا میداد و اخم کرده بود نگاه کرد.
" روز بدی داشتید؟ "
" روز مزخرفی بود، واقعا مزخرف بود."
سوهو غرغر کرد.
"این اواخر تحت استرسی بودم که نمیتونم تحملش کنم."
" خب خوبه که اینجا میبینمتون."
ییشینگ گفت.
"ما مشتری های زیادی مثل شما نداریم."
" چرا؟ نمیتونی صبر کنی که بیشتر از من ببینی؟؟"
" جرمه؟ به‌هرحال مردی به خوشتیپی شما خوشش ‌اومده."
" فکر میکنی من خوشتیپم؟"
"خب...اره."
ییشینگ درحالی که مراقب کلماتش بود گفت.
مشتریش مست بود و با توجه به چیزایی که میدونست این مرد میتونست یه استریت باشه که ممکنه بخاطر الکل گی به نظر برسه.
" پس چرا تا الان کسی سمت من نیومده ؟"
" استریتی یا گی؟"
"بای."
مشتری جواب داد.
" هم دوست دختر داشتم هم دوست پسر."
"جالبه"
ییشینگ زیرلب گفت
" میدونی اگه نمیخوای بشینی و منتظر بمونی باید اول بری مخ کسیو بزنی."
"اوکی"
مشتری جسورانه به صندلی تکیه زد .
" هی کیوتی."
ییشینگ سعی کرد خنده ی زیر لبشو پنهان کنه. این مشتری مست داره با من لاس میزنه؟
" اسمم سوهوئه."
"از دیدنت خوشبختم، من ییشینگم."
" لی اسم استیجته؟"
"اره"
" خوبه. بگو زیر افتاب سوختی یا همیشه اینقد هاتی؟"
ییشینگ خندید.
" تیکه خوبی بود."
" مرسی... ازین بیشترم بلدم."
" اوکی. پس بهترینتو نشون بده"
ییشینگ اونو به چالش کشید.
"باشه. شاید فکر کنی که من مستم اما من با تو به شدت مسموم شدم."
" ضایع."
ییشینگ دستشو تکون داد.
" باشه. نظرت راجع به یه چیز کثیف چیه...؟ توی یه مزرعه زندگی میکنی؟"
"نه."
ییشینگ درحالی که گیج شده بود گفت.
"جدی؟ به خاطر اینکه مطمئنی میتونی یه چیزو بلند کنی"
( کلمه raise  در انگلیسی هم به معنی بلند کردن و هم به معنی پرورش دادنه)
ییشینگ به خاطر این یکی قرمز شد. درحالی که نمیتونست تصور کنه که مشتریش از این کثیف تر بشه مجبور بود بره و یه کامنت کثیف بذاره و با چشمای خمار لباشو گاز بگیره.
ییشینگ شروع به نوشیدنه چند تا شات کرد.
" امیدوارم بتونیم اینو تمام شب ادامه بدیم. "
ییشینگ در حالی که انگشتاشو زیر چونه ی سوهو برده بود گفت.
" میدونی، کلمه روز "پا" ئه. بیا به خونه ی من تا کلمه رو از هم جدا کنیم."
و در بخشی از مغز گیج و پر از الکلشون تاکسی گرفتند وبه خونه سوهو رفتند. ییشینگ حتی یادش نمیومد که اونجا کجاست و چه شکلیه. تنها چیزی که به یاد میاورد افتادن روی ملافه های ساتن و لبای اغواکننده روی بدنش بود.
" خدایا، ییشینگ تو خیلی هاتی."
سوهو زیر لب گفت.
" اسممو به یاد بیار ییشینگ، بعدا باید فریادش بزنی"
ییشینگ که با حرفای سوهو ذوب شده بود برای اولین بار اسمشو زمزمه کرد.

☆The Porcelain Dolls☆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora