Part 13 [من درست اینجام]

1K 115 12
                                    

تهیونگ دستی به صورتش کشید و چشماش رو چنط لحظه بست.
کای بعد از جمع کردن وسایلش طوری که تهیونگ از جاش پرید گفت:" ممنون آقای کیم! "
و بدون شنیدن حرفی از تهیونگ تعظیم کرد و بیرون رفت.

تهیونگ لبخند کوچیکی به کای که تند تند سمت پله ها میرفت زد و متوجه تماس از طرف "جئون جونگکوک" شد.

-"صبح بخیر کوک"
-" صبح توعم بخیر.. ببینم شرکتی؟ ولی هنوز یه روز از مرخصیمون مونده"

تهیونگ بلند شد و جلوی پنجره ی اتاقش ایستاد:" اره اما من به کای گفته بودم باید خودم بهش یه چیزایی رو آموزش بدم.. چند دیقه ست که رفته"

جونگکوک جواب داد:" خسته نباشی ته ته، عصر بیا دنبالم میخوام ببینمت"
تهیونگ سر تکون داد و دست ازادش رو داخل جیب شلوارش گذاشت:" باشه، مراقب خودت باش"

جونگکوک صداش رو کمی نازک کرد:" باشه باشه، توعم از ته ته م مراقبت کن، خدافظ و این حرفا"

تهیونگ خندید:" حتما، فعلا"

با صدای در، کراواتش رو صاف کرد و "بفرمایید" گفت.
مردی داخل اتاق شد:" کسی توی شرکت نیست اینطور که معلومه.. "
تهیونگ که مشغول مرتب کردن پوشه های داخل کمد فلزی اتاق بود، بدون اینکه سر بلند کنه جواب داد:" رئیس کیم طبقه ی سوم حضور دارن"

-" اما من اومدم تا کیم تهیونگ رو ببینم"
ته سرش رو برگردوند و لحن رسمی تری گرفت:" آقای جکسون؟ "

لوکاس با بستن و باز کردن چشماش حرف پسر مقابلش رو تایید کرد. 
تهیونگ در کمد رو بست و رو به روی لوکاس ایستاد و در جواب دست دراز شده ی اون، دستهاش رو به هم قفل کرد:" متاسفم که تعارف نمیکنم تا بشینید، حقیقتا تا چند دقیقه دیگه میخوام شرکت رو ترک کنم"

لوکاس که کم کم رفتار های تهیونگ رو بی ادبی میدونست گلوش رو صاف کرد و دستی که با هدف گرفتن دست ته دراز کرده بود رو داخل جیبش برگردوند :" که اینطور، پس زودتر حرف میزنیم"
تهیونگ لبخند کوچیکی زد:" ممنون"

لوکاس شروع به قدم رو رفتن داخل اتاق کرد:" میدونی که جونگکوک مثل پسر خودم میمونه-"
تهیونگ قبل از تموم شدن حرف مرد مقابل گفت:" اما خودش همچین نظری نداره"

لوکاس عصبی خندید:" به هرحال"
ادامه داد:" در حال حاضر جونگکوک همسر داره، دوسال میشه که باهم ازدواج کردن و دخترم دوسش داره، من به هیچوجه دلم نمیخواد کسی مثل تو وسطشون قرار بگیره"

تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت:" جونگکوک متعلق به منه.
اون به اجبار شما و پدرش تن به دوسال زندگی با دخترتون داده.
در ضمن من به هیچوجه صلاح نمیدونم از کسی مثل شما اطاعت کنم "

لوکاس اخم ریزی کرد:" نمیدونم متوجه شدی یا نه، ولی من قدرتمند تر از چیزیم که فکرشو بکنی.
بی ادبیتو میذارم پای نشناختنم.
عاقبت حرفاتو میبینی"

luv me again.Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt