Part 6 [نسبتی نداریم]

1.7K 217 42
                                    

جونگکوک داخل رفت و با بی میلی تعظیم کرد.
-" وقتتون بخیر-"
حرفش با سیلی مرد مقابلش نیمه کاره موند.

سرجاش ایستاد و چیزی نگفت..
مرد مقابلش شروع به صحبت کرد:" ببین پسر... عاقبت خوبی نداره این گم و گور شدنات"
-" متاسفم اقای جکسون"

-" به هرحال.. چه بخوای و چه نخوای، پدر خونده ت تورو در ازای زنده موندش بهم داد. و نباید قوانین رو زیر پات بزاری.. نباید همکارتو ببری بیمارستان، اون به تو مربوط نیست.. فهمیدی؟ کسی که بهت مربوطه نایون منه.. به عنوان پدرش دارم میگم بهت اینارو "

جونگکوک سر تکون داد و چیزی نگفت.

مرد بیرون رفت و نایون داخل اتاق شد.. روی مبل نشست و گفت:" نمیگی نگرانت میشم؟ "
جونگکوک همونطور که کراواتش رو باز میکرد"حرف نزن" رو زمزمه کرد.

-"ما دو ساله باهم ازدواج کردیم.. کی میخوای دست از این کارات برداری؟ "
جونگکوک روی تخت دراز کشید و ساق دستش رو روی صورتش گذاشت.

نایون کنارش نشست:" من بهت علاقه دارم... اینو میتونی بفهمی؟! "
جونگکوک دستش رو برداشت:" تو و پدرت.. زندگیم، مردی که هفت سال باهاش بودم... شادیم.. همشو گرفتین نایون.. نمیگم تقصیر توعه، چون نیست. پدران ما تصمیم گرفتن.. ولی تو و پدرت نمیتونین قلبمو بگیرید."
نایون اشک رو روی گونه هاش حس میکرد.

جونگکوک ادامه داد:" اگه بدونی چقدر عاشقشم خودتم دست برمیداری.. فقط روزی میتونی قلبمو بگیری که مرده باشم.. ولی تو خودخواهی، ما از اول ازدواجمون حتی یه بارم باهم رابطه نداشتیم! چطوری نمیفهمی من از این ازدواج متنفرم؟ "

-" پس.. تکلیف علاقم بهت چیه جونگکوکم؟ "
-" اون میم رو از اخر اسمم بردار... فعلا که مجبورم کنار بیام فقط چون مجبورم"

-" بچه دوست داری؟ "
-" بستگی داره"
نایون مکث کرد:" به چی؟ "
-" به اینکه شریکم کی باشه.. اگه برای خودمون بچه میخوای، مسلما نمیخوام"

-" میدونم ازم خوشت نمیاد.. "

جونگکوک چیزی نگفت و نایون ادامه داد:" قبلش یکم داشتی باهام بهتر میشدی.. چیشد یهو؟ "

جونگکوک اخم کرد تا مانع ریزش اشک هاش بشه و خودش رو با بغض خفه کرد..
نفس عمیقی کشید:" متاسفم اگه رفتارم این دو روز خوب نبوده.. توعم جام بودی همینطوری میشدی"

-" مگه چیشده؟ "

جونگکوک سرش رو برگردوند سمت دختر مقابلش:" اگه بعد از دوسال کسی که همیشه بک گراند ذهنت بوده رو ببینی.. نتونی مثل قبل لمسش کنی، نتونی بگی عاشقشی.. فقط چون توضیحی براش نداری.. و اگه ببینی بخاطرت روحش مریضه و وقت و بی وقت قلب درد میگیره.. و با تمام اینا هیچکاری ازت برنیاد.. عین احمقا بشینی و نگاه کنی.. واکنشت چیه؟ حالا فهمیدی چرا رو مود نیستم؟ "

luv me again.Where stories live. Discover now