Part 9 [!از حد نگذر]

1.5K 168 66
                                    

دیر وقت بود..
حدودای ساعت 11 و نیم شب بود که پسرا داخل چادر برگشتن.

جونگکوک هنوزم بخاطر گریه ی یکساعت پیش سردرد داشت و هرازگاهی دماغش رو بالا میکشید و تهیونگ بهش دستمال میداد!

هوسوک لحاف رو روی سرش کشید و گفت:" کاملا دلم بهتون میسوزه که مجبورید همه جا کاپلی برید.. من خودم یوکی رو نیاوردم تا هم اون راحت باشه هم من.. شب خوش! "

نامجون اروم هوسوک رو زد:" حالا به رخ نکش"
-" دارم سعی میکنم بخوابم.. هیس! "
هوسوک گفت و جیمین خندید.

همه دراز کشیده بودن و جز هوسوک، شش نفر دیگه بیدار بودند.
یونگی که کنار جیمین بود و باهم صحبت میکردن چند دقیقه بعد روی جیمین دیده شد و سرش رو داخل گردنش فرو برد.

جیمین خندید و سعی کرد یونگی رو از خودش دور کنه:" نه.. الان وقتش نیست"
یونگی سرش رو بلند کرد:" چقدرم که تو بدت میاد"

کم کم صداشون بالا میرفت که جین معترض گفت:" گت عه روووووم بچز! "
(Get a room bitchs
منظورش اینه که اگه میخواین س.ک.س کنید اتاق/مکان جدا بگیرید اینجا نه.
گفتم شاید ندونید ♡)
نامجون خندید:" بیگ لایک! "

یونگی دستش رو روی دهن جیمین گذاشت:" اگه قرار باشه انجام بدیم باید بی سرو صدا باشی بیبی دال! "
جیمین دست یونگی رو برداشت:" میدونی که نمیتونم صدامو کنترل کنم.. پس ازم نخواه. در ضمن تو باید فردا یه چادر دیگه برای خودمون بخری.. قراره یه هفته اینجا باشیم! "

یونگی انگشتش رو نوازش وار روی گونه ی جیمین کشید:" درست میگی، همین الانشم نمیتونم منتظر بمونم"
-" بنظرت ممکنه الان فروشگاه های اطراف باز باشن؟ "

جیمین اروم پرسید و نامجون جواب داد:" الان خطرناکه برید بیرون، بخوابید"
یونگی پوفی کرد و از روی جیمین کنار رفت.

جیمین دستهاش رو دراز کرد:" حداقل بغلم کن! "
.
.

جونگکوک چند بار این پهلو و اون پهلو شد..
همچنان بیدار بود و ساعت گوشیش 2:00 صبح رو نشون میداد.
سعی کرد بخوابه.
اما حتی چشماش رو هم بزور بسته نگه میداشت.

به تهیونگ که ابروهاش در هم بود و خوابیده بود نگاه کرد و اروم خندید..
زمزمه کرد:" اگه بخوام توصیفش کنم.. ته یه پسر بچه ی ده ساله ست که قد بلندی داره و توی تخت تاپه! "

به توصیف خودش خندید.
اما وقتی دوباره به تهیونگ نگاه کرد متوجه عرق روی صورت و گردنش شد.
سرش رو کمی بالا اورد و اروم به شونه ی تهیونگ زد:" ببینم ته.. خوبی؟ "

از پسر مقابلش جوابی نگرفت و به پهلو چرخید تا نزدیک تر بشه.
تهیونگ رو تکون داد:" ته! بیدار شو.. حالت خوب نیست؟ "
جونگکوک نشست و به جین که خواب بود نگاه کرد:" هیونگ کاش بیدار بودی... "

luv me again.Where stories live. Discover now