Part 21 [توکیو]

749 83 9
                                    

جونگکوک شونه هاش رو ماساژ داد و راه افتاد.
جی وونگ به ماشین اشاره کرد:" براتون با آقای مین هتل رزرو کردیم، لطفا سوار شید"

جونگکوک سر تکون داد و رو صندلی عقب نشست.

جی وونگ چمدون رو داخل صندوق عقب گذاشت و پشت فرمون نشست.
از آینه به جونگکوک که کلافه و بدخلق به بیرون نگاه میکرد، نگاهی انداخت و گفت:" اگه بدنتون کرخت شده میتونید پاتون رو دراز کنید و تا برسیم به هتل کمی استراحت کنید آقای جئون"

جونگکوک جواب داد:" کیم صدام بزن، باشه ممنون"

-" اینجا تو اطلاعاتتون "جئون جونگکوک" وارد شده. "
-" مهم نیست، من میخوام با فامیلی همسرم صدا زده بشم"

جی وونگ لبخند کوچیکی زد:" هرطور شما بخواید جناب"
بعد از چند لحظه ماشین روشن شد و راه افتاد.
ساعت 2:47 دقیقه ی صبح رو نشون میداد و جونگکوک بی اندازه احساس تنهایی و خستگی داشت.

سرش رو به شیشه ی ماشین تکیه داد و چشمهاش رو بست.

دوباره کابوس هاش از جلوی چشماش میگذشتن..
احساس میکرد قسمت منفی و تاریک ذهنش، فقط منتظرن تا اون طلب آرامش کنه و چشماش رو ببنده تا با خاطرات بهش حمله کنن.

باز صدای تهیونگ رو میشنید..
صدای انفجار ماشین، صدای یونگی وقتی داشت توضیح میداد که تهیونگ چطور ازش محافظت کرده..
همه چیز توی ذهنش به هم پیچیده میشد.

حالا دیگه تشخیص اینکه هر صدا، متعلق به کی و چه زمانی بود کار سختی میشد..

رد شدن ماشین از روی دست انداز و برخورد کوتاه سرش به شیشه، اون رو به دنیای واقعی برگردوند.
اخمی کرد و گوشه ی سرش رو مالید..

جی وونگ از آینه نگاه کرد و پرسید:" چیزیتون که نشد؟ متاسفم"
-" نه بهتر شد برام.. مرسی! "

جی وونگ تعجب نکرد و ادامه داد:" برای این میگید که داشتید کابوس میدیدید.. و میخواستید بیدار بشید؟ "
جونگکوک بی حوصله سر تکون داد.

با چند دقیقه فاصله پرسید:" تو از کجا فهمیدی کابوس میدیدم؟ "
-" نگران نشید علم غیب ندارم، فقط اطلاعات روانشناسیم بالاست"

-" چجور اطلاعاتی؟ "
جی وونگ با حوصله جواب داد:" شما به توکیو اومدید برای پیدا کردن کسی که معلوم نیست زنده ست یا خیر
به چهرتون و روابط نزدیکتون با دوستان نمیومد که دلتون بخواد تنهایی سفر کنید
دیشب پرواز داشتید و نتونستید بخوابید
با یک غریبه (به خودش اشاره کرد) آشنا شدید که از قضا هموم اول آشنایی با اشتباه صدا زدنش رو اعصابتون رفت...
منم باشم کابوس میبینم"

جونگکوک به جمله ی آخر مرد خندید و جواب داد:" توعم تقصیری نداشتی.. ولی آره دقیقا، جدا از اینا من کلا شبا اگه تنها بخوابم غمگین میشم"
جی وونگ تن صداش رو پایین آورد و طوری که خودش بشنوه زمزمه کرد:" تنهایی غم هم داره"

luv me again.Where stories live. Discover now