Part 8 [مرخصی]

1.5K 191 56
                                    

صدای زنگ موبایلش که اهنگ بی کلام تیتراژ یه فیلم بود از خواب بیدارش کرد.. یا میشه گفت از خواب پروندش!

تهیونگ لای یک چشمش رو باز کرد و دستش رو کورکورانه کنارش حرکت داد و گوشی رو جواب داد:" هنوز هوا روشن هم نشده و بله بفرمایید! "

-" فکر کردم شاید دیشب یادت رفته باشه آلارم بزاری"

تهیونگ که حالا احساس بهتری داشت صورتش رو مالید و چشماش رو بست:" اره.. یادم رفت. ممنون"

جونگکوک بلافاصله جواب داد:" و صبحتم بخیر.. آقای بد اخلاق"
تهیونگ اروم خندید.

جونگکوک با چند لحظه مکث گفت:" ساعت 6:20 دیقه ی صبحه.. وسایلتو اماده کن باید ساعت 9 شرکت باشیم تا راه بیوفتیم"
تهیونگ تایید کرد:" باشه.. ولی من هنوز خوابم میاد!"

-" اب بخور بهتر شی، در ضمن وقتی اماده شدی بیا دنبالم.. لطفا"
تهیونگ بین "حتما عزیزم" و "نمیتونم خودت اژانس بگیر" گیر کرده بود و نمیدونست چی جواب بده..

در اخر گفت:" باشه مشکلی نیست"
-" فعلا ته"
-" فعلا"

تهیونگ گوشی رو قطع کرد و تازه متوجه شد علت بدن دردش اینه که سرش از کاناپه بیرون افتاده و پاهاش روی کاناپه ن.
پوفی کرد و سعی کرد بدون از دست دادن ستون مهره ش بلند شه و وسایلش رو جمع کنه.

اون یکسال و نیم بود که هیچ مسافرت کوتاه یا طولانی ای نرفته بود.. رسم همیشگی شرکتشون بود که به این مرخصی ها برن اما تهیونگ بار اولش توی دوسال اخیر بود و دلیلش هم فقط و فقط حضور جونگکوکه!
.
.
جلوی خونه ی مجردی جونگکوک پارک کرد و دستش رو روی فرمون نگه داشت.
بوق کوتاهی زد و توی دلش خواست بخاطر بوق زدن اول صبح اونم تو کوچه ای که فضای بسته ای داره جریمه نشه.

چند لحظه بعد جونگکوک از در بیرون اومد و تهیونگ با چشم دنبالش کرد.
ارام زمزمه کرد:" دلم برای چهره ی اول صبحت تنگ شده بود.. جونگکوک من! "

جونگکوک سوار شد و همون دقیقه ی اول بلند گفت:" هوا خیلیی یهویی سرد شد! نزدیک بود اب بینیمو بصورت قندیل بسته ببینم... هوف"
-" خوبی؟ "

تهیونگ اروم پرسید و جونگکوک همونطور که لباساش رو مرتب میکرد جواب داد:" اره، تو چی؟ "
تهیونگ سر تکون داد و ادامه داد:" ساک رو دستت نگیر، بده بزارمش پشت ماشین"
جونگکوک ساک رو دست تهیونگ داد و اون بلافاصله از ماشین پیاده شد.

به محض برگشتنش جونگکوک لبخند زد:" مرسی ته"
-" خودم خواستم"

ماشین رو روشن کرد و راه افتاد..
یک ربع اول تماما به سکوت گذشت و البته که حرف نزدن برای جونگکوک کار سختیه!
تهیونگ نفس عمیقی کشید و مردد پرسید:" مزاحمت که نشدن دیشب؟ "
جونگکوک به نیم رخ تهیونگ نگاهی کرد:" نه همه چی اروم بود"
-" ولی تو طبیعتا نگرانی"
جونگکوک خندید:" نه رفیق نیستم! "

luv me again.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora