(جیمین)
بغضم فروکش کردم و به منظره ی تاریک
بیرون خیره شدم و تو فکر این بودم که
چجوری فردا این موضوع رو به کوک بگم
که با حس دستش روی پام سوالی بهش
نگاه کردم و جوابم داد_بیب رسیدیم
سرم تکون دادم از ماشین پیاده شدم
دستم گرفت همراهش راه افتادم سمت
باغ رو به رومون وقتی در مشکی رنگ غول پیکر
باز شد رفتیم داخل با تعجب و ذوق
به دور برم نگاه کردم همه جا با چراغای زرد و سفید
و ریسه های چشمک زن تزئین شده بود
بغض کرده بودم این همه کار فقط برای خوشحال شدن
من اشک تو چشمام حلقه زده بود من برگردوند
سمت خودش و پیشونیم اروم بوسید و تو همون
حالت گفت_حالا بخشیدی
+آره مگ میشه نبخشم آخه این همه کار
فقط بخاطر من_من هر چقدر ازین کارا انجام بدم خسته
نمیشم چون آخرش پاداشم لبخند فرشته
کوچولومه:)خندیدم با حس چیزی بین پاهام سریع
پریدم عقب با دیدن توله سگ کوچولو
و پشمالویی ذوق زده جیغ کشیدم+اییی خداااا نگاه کنننن تو کی هستی
کوچولووووو_این گرومیه سگ من و تو مینی
+پس اسمت گرومیه آره آره کیوت کوچولو
اروم خودش بهم مالوند که باعث شد
کوک غرش بلندی بکنه و اون بترسونه
با تعجب بهش گفتم+یاااا مشکلت باهاش چیه ؟؟؟
_ببخشید دست خودم نبود ی هم شد
+لطفا خودت کنترل کن
سرش تکون داد و بعد ی هو با ذوق
کشوندم سمت خونه ای که وسط اون
باغ نورانی بود در باز کرد رفتیم تو
با تعجب به اون فضای رویایی نگاه
کردم زیادی قشنگ بود همه جا با
گل و گیاه های سبز تزئین شده بود
دقیقا حس جنگل میداد با حس رایحه ی
بارونی فضا ی لحظه دلم برای وقتایی
که بارون میومد با اوما و اپا میرفتیم
جنگل فقط برای دویدن تنگ شد
رفتم روی تخت کنار شومینه نشستم
کوکم کنارم نشست سرم نهادم روی شونش
سرش آورد نزدیکم لباش نهاد روی
لبام خیلی آروم شروع به بوسیدنم کرد
ولی کم کم .....( راوی اسمات اگه دوست ندارید میتونید از این قسمت
بگذرید )کم کم بوسشون به ی بوسه ی خیس و شهوت انگیز
تبدیل شد کوک جیمین روی تخت خوابوند شروع
به مکیدن و بوسیدن گردنش کرد و به
مارکی که دقیقا روز ازدواجشون روی اون
گردن سفید گذاشته بود نگاه کرد شروع کرد
دقیقا همون جا رو گاز زدن و نتیجه این
کارش ناله های دردناک جیمین بود هر چی بیشتر
گاز میگرفت حس خواستنش بیشتر میشد
از گردنش دل کند رفت سمت ترقوه ی
سفیدش و با لذت که انگار چیز شیرینی رو
داره مک میزنه مک میزد و گاز میگرفت
از ترقش دست کشید و لباس جیمین
سریع از تو تنش در آورد و رفت سمت نیپل
های تحریک شده و صورتیش و یکیش
بین لباش یکی دیگ رو بین انگشت هاش
گرفت شروع مکیدن و ور رفتن باهاشون
کرد+امممم اههه کوکااا انقدر باهام ور
نرو سریع کار تمام کن اهههههسرش اروم آورد بالا با ی پوزخند وحشتناک
به همسرش خیره شد با همون پوزخند جواب
داد_اوکی بیبی خودت خواستیش
شروع به در آوردن لباس های خودش کرد
وقتی باکسرش هم در آورد برگشت سمت
همسرش و شلوار باکسر اونم در آورد
لوب از میز عسلی کنار تخت برداشت
عضوش کامل مرطوب کرد و روی سوراخ
نبض دار جیمین تنظیم کرد با ی ضربه
همش واردش کرد+اههههههههع شتتتتت لعنتیییی وحشیی
درد دارهه اههههعبدون توجه به ناله های دردناک جیمین
شروع به ضربه زدن کرد بعد چند تا ضربه
پروستات حساس جیمین پیدا کرد و
دقیقا به همون جا ضربه میزد
وقتی به اوجش نزدیک شد دستش روی
دیک تحریک شده ی جیمین گذاشت
همراه ضربه هاش اونم پمپ میکرد
بعد چندتا ض به ی دیگه کشید بیرون
روی بدن جیمین همراه جیمین خالی شد( پایان اسمات)
( جیمین )
درد داشتم ولی خب انقدر نبود که نتونم
تحملش کنم وقتی مطمعن شدم کوک خوابه از
تخت رفتم پایین و لباسام پوشیدم در ورودی
باز کردم تا گرومی هم بیاد تو وقتی آمد تو
تو بغلم گرفتمش و بردمش سمت شومینه
کنارش نشستم همین جوری که نازش میکردم
اروم انگار که متوجه حرفام میشه شروع به
حرف زدن باهاش کردم+گرومی چقدر سخته این موضوع رو
بهش بگم مطمعنم تا کلی فقط میره تو
خودش افسرده میشه و روحیش از دست
میده گرومی همیشه خوشی ها برای ی لحظن
و دقیقا همون ی لحظه بعدش ی غم فراموش
نشدنیه :)از کنارش بلند شدم برگشتم به تخت همین
جور که داشتم به این فکر میکردم چجوری
بهش بگم چشمام کم کم گرم شد خوابم برد(کوک)
با صدای زنگ گوشیم نفس عمیقی کشیدم
چشمان باز کردم و گوشیم برداشتم
با دیدن اسم چان چشمام تو حدقه
چرخوندم و از دنیا بی خبر جوابش دادم+سلام صحر خیز
_سلام کوک
صداش ی جوری بود این نگرانم کرد
+چان چیزی شده
_امروز مراسم سوزوندن پدر بزرگته
+چی چی گفتی پدر بزرگ من ؟؟؟؟؟
_سه شب پیش خبر مرگش به ما دادن
قبلش تو بیمارستان بستری بود متاسفم کوک
تسلیت میگمچی پدر بزرگ تو بیمارستان بود به من نگفتن:)
______________________________________
جغدا دستا بالا ببینم خودم تنها نیستم😂🖐️
YOU ARE READING
love And Winter ❄️:)#kookmin
Fanfictionاسم: بی نام ( گشادیه دیگه ) ژانر :امپرگ _امگاورس_رومانتیک _اسمات کاپل: کوکمین_ویمین_هوپمین:) خب: جونگ کوک نوه آقای جعونه که تو سن سیزده سالگی مادرش به دست پدرش کشته میشه و بدون پدر و مادر با پدربزرگش ثروتمندش زندگی میکنه ما بین این قضایا جونگ کوک...