20.prt

368 45 14
                                    

رسیدیم ویلا و من بکمک خدمتکار زخمامو ضدعفونی کردم سطحی بودن ...

موقع شام اشپزخونه رفتمو تا طبق معمول بهشون کمک کنم هیچکدومشون حتی باهام حرف نمیزدن  و حتی اجازه کمک بهم نمیدادن یکیشون گفت: اقا دستور ندادن کاری انجام بدید و اگه خلاف این رو ببینن عصبی میشن

بعد تعظیمی کوتاه کردو به کارش ادامه داد
شونمو انداختم بالاو تو سالن نشستم تا جانگ کوک بیاد ببینم تکلیفم چیه؟

طبق عادتم جین و تیشرت ساده ای پوشیده بودم
بالاخره پیداش شد شیک و جذاب مثل همیشه با دیدنش لبخند زدم و بلند شدم جلوم ایستاد و نگاهی دقیق بهم انداخت
+چرا اینجایی؟

-منتظرت بودم باید کنار شما ...یعنی کنار تو غذا بخورم؟

یکم نگاه کرد سرشو نشونه مثبت تکون داد سمت میز حرکت کردو منم بدنبالش

بالای میز رو صندلی نشست
مونده بودم کجا بشینم یکی از صندلی هارو کشیدم دوتا صندلی دورتر از جانگ کوک بود خاستم بشینم که صداش متوقفم کرد

+بیا اینجا

نگاش کردم به صندلیه کناریش اشاره میکرد تعجبمو دید اخم کرد

+قرارمون یادت رفته جیمین؟

یه لبخند نصفه تحویلش دادم که مثلا یادمه..
روی صندلیم نشستم نزدیک به خودش
غذا چیده شده بود و بشدت خوشمزه بنظر میرسیدن
صدای جکسون رو از پشت سرم شنیدم کمی برگشتم تا نگاهش کنم از سالن اومد تو و انگار هیچ اتفاقی بینشون نیوفتاده بود همون لبخند رو لباش بود

-سلام به همگی ..بدونه من؟مثلا مهمون تو خونتونه ..

بعدشم درست اومد رو به روی من رو صندلی نشست
به جانگ کوک نگاهی انداختم که قاشق رو بی هدف تو دستش گرفته بود و زیر چشمی به جکسونی که با لبخندش بهم خیره شده بود نگاه میکرد
و فهمیدم که اخم کردن در برابرش هیچ فایده ای نداره
جکسون به بشقابه سوپم نگاه کرد که خیلی اروم داشتم غذامو میخوردم:پس واسه همینه که اینطور بی نظیر فرم بدنتو نگه داشتی

حیرت زده سرمو بلند کردم نگاهم به چشماش افتاد

جیمین+متوجه منظورتون نشدم...

-جیمیننن با من راحت باش لازم نیست اونطوری حرف بزنی

اخمامو کشیدم توهم جرعت نداشتم به جانگ کوک نگاه کنم که چجوری قاشق رو تو دستش میفشرد همونطور که تو ‌...

سوپش میچرخوند اروم بود.... ولی عصبی

+من همینطوری راحتم نیازی نیست باهاتون راحت باشم

با این حرفم جانگ کوک متعجب بهم نگاه کرد ولی من هنوز خیره تو چشمای جکسون بود
جکسون خندید سرشو تکون داد

sinner(коокмin)Where stories live. Discover now