3.prt

477 57 2
                                    

همراه پرستار وارد اتاق شدم زخم عمیقی روی دستم ایجاد شده بود .پرستار از اتاق بیرون رفت .چرا انقدر دست دست میکنند؟ حالا علاوه بر سوزش درد هم داشتم به دیوار سفید اتاق خیره شدم صورت پسر هنوزم جلوی چشمام بود .ظاهرش نه ولی گستاخی و جسارتی که تو وجودش بود
. در اتاق باز شد سرمو چرخوندم با دیدن مرد جوونی تو لباس سفید پزشکی اخم کردم با حظور بی موقعش باعث پاره شدن رشته افکارم شد.
.با لبخند نگام کرد کنارم ایستاد
_سلام خانوم پرستار گفتند که زخمتون نسبتا عمیقه باید معاینه بشید لطفا ...
+کارتو بکن دکتر..با شنیدن صدای بلندم سکوت کرد  نگاهش کردم همون لبخند سرشو تکون داد بطرف میزی که کنار در بود رفت : اسمتون؟
مکث کردم
+جعون جانگ کوک
وسایل پانسمان رو کنارم گذاشت استینم رو بالا داد -خوشبختم من هم جین هستم ، خوب زخمتون عمیقه ولی چیز خاصی نیست اروم باشید
+من ارومم فقط کارتو بکن .
دستش ااز حرکت ایستاد کمی نگام کرد ولی نگاهم مستقیم به دیوار بود
_ نمیخاین بگین این زخم چطور اینجاد شده اینکه کار کیه..
_نه.
به ارومی سرشو تکون داد هرطورراحتید داشت بازوم رو بخیه میزد که پرستار وارد اتاق شد: دکتر پشت خط کارتون دارن میگن کارشون فوریه _بهشون بگو چند دقیقه دیگه میام
پرستار: بله حتما
پرستار از اتاق رفت کارش تموم شد دستکش هاش رو دراورد  همونطور که دستاشو میشست :لباستون خونی شده چون دستتون رو پانسمان کردم اون رو نپوشید بهتره  اگه بخاید من..
+نه نیازی نیست من عادت به پوشیدن لباس های دیگران ندارم  کتم رو پوشیدم  خاستم از اتاق بیرون برم که صداش رو شنیدم بر نگشتم : بیشتر مراقب باشید پانسامنتون رو سر موقع عوض کنید در ضمن  رو به روم ایستاد
کاغذی طرفم گرفت
:این نسخه رو خریداری کنید داروهاتون رو به موقع استفاده کنید یک امپولم نوشتم باید همین الان تزریق کنید
نگاهش کردم.تقریبا هم قدم بود.چهارشونه.چشمای مشکی پوست سفیدی داشت ..همون موقع در باز شد:دکتر کار فوریی باهاتون دارن  چی بگم بهشون ؟_ خیله خب بریم
از کنارم رد شدو از اتاق خارج شد
بعد از تسویه از بیمارستان بیرون اومدم بدون اینکه نگاهی به نسخه بندازم سمت خونه حرکت کردم
***
روی تخت دراز کشیدم روحو جسمم خسته بود ولی رابطه ای با خواب نداشتم
باصدای رعدو برق از جام بلند شدم کنترل دستگاه رو برداشتمو از همونجا اهنگی اروم پلی کردم صدای اهنگ فضارو پر کرد ..اهنگ روحم رو اروم میکرد .جسمم که مدت هاست در ارامشه مثل مرده متحرک .بارون بشدت میبارید وقطررات لجوجانه خودشون رو به پنجره میکوبیدن دستم رو روی شیشه گذاشتم چشمامو بستم صدای قطرات بارون که بشدت به پنجره میخورد توی سرم صدا میکرد
چشمام رو روی هم فشردم
اون شب.. اون ..اونجا ...زیر بارون  لعنت بهش...
چشمامو باز کردم دستامو مشت کردمو به شیشه چسبوندم  پیشونیم رو بهش تکیه دادم
تموم خاطرات توی سرم ردیف میشد
خشم وجودمو پر کرده بود ولی الان دیگه خشم فایده نداره
فقط انتقام...
****

sinner(коокмin)Where stories live. Discover now