prt.9

327 46 5
                                    

Jungkook

-نمیدونی امشب چقدر خوشحالم

+چطور؟

اروم  تو بغلم میرقصید :"چون تو اینجایی من اصلا باورم نمیشد که بیای"

+ولی اومدم

-اره.. همینم خوشحالم میکنه

نگاهمو از صورتش گرفتمو اطراف دوختم هماهنگ با اهنگ لایتی که پخش میشد میرقصیدیم

-مثل اینکه بابام به من اشاره میکنه

رد نگاهشو دنبال کردم .. پدرش در حالی که لیوان شرابش رو تو دستاش داشت با لبخند برامون سر تکون داد و به جنی اشاره کرد

-من برم پیشش زود برمیگردم عزیزم

چیزی نگفتم .. طرفش رفت و منم با نگاهم دنبالش کردم پدرش جلوتر به طرف ساختمون اصلی رفتن
بطرف بار رفتم ی گیلاس شراب برداشتم
رفتم تو ساختمون جوری که دیده نشم نگاهی سریع به داخل انداختم چند نفر داخل ایستاده بودند..
دنبالشون بودم که پیداشون کردم.. کنار ی مجسمه گوشه سالن ایستاده بودند مجسمه ای که نماد مرد رومی بود.. پشت مجسمه ایستادم نگاهم به روبه رو بود ولی حواسم به پشت..

-کارت به کجا رسید؟

--یعنی چی بابا؟.. من که...

-بسه انقدر شعار نده...تو سالی ۱۰ بارعاشق میشی بگو چیکار کردی؟

--چرا این حرفو میزنی بابا؟ من اینبار واقعا عاشقشم

-خیله خوب تونستی رامش کنی؟

--میتونم فقط یکم دیگه باید صبر کنی

-باشه فقط باید بتونی جانگ کوک رو بکشونی سمتت
--نه .. من کاری میکم عاشقم بشه..

-من کاری به علاقه تو ندارم جانگ کوک برام مهمه

-پس وایسا و تماشا کن

 انقدر که که لیوان کریستال رو فشرده بودم امکان میدادم که بشکنه..از همون راه برگشتم لیوان پر از شرابو توی یکی از گلدون های بزرگ توی سالن خالی کردم  از جیب کتم ی کاغذ و خودکار در اوردمو نوشتم'"من باید برم ... شب خوبی بود فعلا"'
کاغذو دادم دست یکی از خدمتکاراش و از سالن خارج شدم
دیگه از عصبانیت نفهمیدم چطور از مهمونی خارج شدمو خودمو رسوندم به ماشین .. اون عوضی میخاد منو بازی بده در حالی که خودش الان توی بازی گیر افتاده هه
جلوی خونه محکم زدم رو ترمز صدای کشیده شدن لاستیک  همه جارو پر کرد
 به نگهبان‌گفتم ماشینو ببره داخل
 رفتم سمته پله ها میخاستم برم داخل اتاقم که صدای فریاد شنیدم.. با تعجب ایستادم که نگاهم به اون سمت کشیده شد صدا از اتاق پسر بود.. چرا هیچ‌نگهبانی جلوی اتاق نیست؟ طرف اتاق دوییدم درو سریع باز کردم تو درگاه ایستادم با چشمای از حدقه در اومده به اون دو نگاه میکردم هیکل گنده دنیل کاملا افتاده بود رو اون جسم کوچیک پسر با ترس جیغ میکشیدو تقلا میکرد
نفس نفس میزدم.. هیچکس حق نداشت  بدون اجازم اینجا بیاد حتی دنیل فریاد زدم: "اینجا چیکار میکنی؟"

sinner(коокмin)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz