prt.10

330 44 8
                                    


Jungkook

-چیزی شده جانگ کوک؟

خونسرد نگاش کردم
+نه  چطور
تو نگاش تردید موج میزد

-تو وسط مهمونی گذاشتی رفتی بعد هم اون کاغذ

+باهام تماس گرفتن کار مهمی پیش اومد

لحنم جدی بود
با لبخند نگام کرد و گفت:"واقعا؟وای خیلی نگران بودم"
یک تای ابرومو بالا دادم و پرسیدم: "برای چی نگران؟"
من من کنان درحالی که نگاهش رو ازم میدزدید گفت:"خب..خب.. هیچی گفتم شاید ناخاسته کاری کردم ازم ناراحت شدی امروزم نیومدی شرکت نگران شدم
+میبینی که مشکلی نیست

-پس چرا نیومدی شرکت

سکوت کردم حاظر نبودم به هرکس جواب پس بدم خصوصا این دختر که ذاتا برام ارزشی نداشت
با دیدن سکوت طولانی من لبخندش کمرنگتر شد نیم نگاهی به اطرافش انداخت
بی مقدمه گفتم:" برای فردا ترتیب یه مهمونیه کوچیکو دادم خوشحال میشم همراه پدرت بیای
با خوشحالی نگاهم‌کردو گفت: جدی؟ ممنونم ازت حتما میایم .. کجا؟ همینجا؟

+ویلایی پشتی ی دفعه این تصمیمو گرفتم

-عالیه تابحال ندیدم اونجارو

+فردا شب میتونی ببینی
چندلحظه نگاش کردمو صورتمو برگردوندم
از قصدو نیتش باخبر بودم و هیچکدوم از نیرنگاش رو من تاثیر نمیکرد

****
Jimin

تا شب هرکاری کردم نشد که نشد
خوبیش به این بود کسیم سراغم نیومد
واقعا اینا چرا منو اوردن اینجا؟ چرا اینقدر بی بخارن
البته ارزومم نیست بیان بلا ملا سرم بیارن
معلوم نیست تا کی اینجا علافم
الانم ظهره و کسی نیومده نامردا یه تیکه نونم بهم ندادن .. بدجور دلم درد میکرد
نکنه.. نکنه میخان ولم کنن از گوشنگی بمیرم؟ لابد اینم یه جور شکنجه است
از دیشب روی پنجره و توریش کار کردم ولی فقط نصفش باز شد
بقیشم باز میشد ولی هیچ نیرویی نداشتم
نهایت سعیمم میکردم صدایی ازم بلند نشه .. چندباری که سروصدا شد سریع پنجررو بستم رو تخت نشستم..
افتادم رو تخت تو خودم‌مچاله شدم حالا که غذا نمیدن خب منم میخوابم شاید گوشنگیم یادم بره پففف
چشامو بستم که در باز شد حسشو نداشتم بلند شم ببینم کیه با دیدنش ترس ریخت تو دلم و اروم نشستم
بی حرکت بودم زول زدم چشاش حسابی اخم داشت تا اونجایی که یادمه همیشه اخم داشته پس مشکلی نیست نه؟

بیمقدمه ازم پرسید: کسی به اسم مایکل میشناسی؟
چشام خود به خود گشاد شد

+مایکل؟ اوممم .. اره اره چندباری اومده بود خونه داهیون

با کنجکاوی نگام کرد صندلیرو کشید جلو روش نشست انگشتای دستشو توهم گره کردو نگام کرد

-ادامه بده..

+چی بگم؟

-هرچی ازش میدونی

+چیز زیادی نمیدونم توی اون چندتا برخوردی که باهاش داشتم متوجه شدم ادمه فوق العاده هیز و زبون بازیه..یه مرد تقریبا چهل ساله باظاهری اتو کشیده اهان یادم نرع بهت بگم که چشماشم ابی بود یه ابیه خوش رنگ و نافذ...
اخماش بیشتر رفت توهم

sinner(коокмin)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin