€آقای پارک نگران نباشید حالش خوبه فقط بخاطر افت فشار و عوارض داروی هیتش بیهوش شده
-ولی نکنه چیز جدی باشه!دکتر سرش رو ماساژ داد تا آروم بشه
کریس و دی او نمی تونستن جلوی خنده شون رو بگیرن
حدود یک ساعتی می شد که دکتر فقط داشت توضیح می داد بکهیون بخاطر عوارض قرص هیتش فشارش افتاده و بخاطر استرس بیهوش شده
€آقای پارک... بخاطر استرس و ضعف بدنش بیهوش شده... دو ساعت دیگه بیدار میشه... فقط وقتی بیدار شد بهش شکلات یا شیر داغ بدید
- ولی...
€آقای پارک اگه چیزی اش شد دوباره کالسکه بفرستید سریع خودم رو می رسونم
دکتر به سرعت وسایلش رو جمع کرد که دوباره چانیول چیزی نگه و مانع رفتنش نشه
-ممنونم دکتر...
€خواهش می کنم... پس من میرم
-بفرماییددی او همراه دکتر از اتاق خارج شد و همراهیش کرد
-کریس میری براش شیر و شکلات و اینایی که دکتر گفت رو آماده کنی؟کریس تعظیمی کرد و گفت
$بله قربان... با اجازه
و روی پاشنه پا چرخید و از در خارج شدچند دقیقه ای چانیول به بکهیون خیره و ساکت نگاه می کرد
ناگهان با صدای در چانیول به خودش اومد
&میشه بیام داخل؟
- اره بیا توسوهو آروم در رو باز کرد و وارد اتاق شد
&میشه چند لحظه به عنوان یه دوست یا آشنا... نه به عنوان یه ارباب و خدمتکار باهاتون حرف بزنم؟چانیول جا خورد گفت
- اره بگو
&فکر نکن حالا که بکهیون بهت جواب مثبت داده من از محافظت کردن ازش دست بر می دارمچانیول خنده ای کرد و گفت
-چی؟
سوهو هم لبخند کجی زد و گفت
&گفتم... فکر نکن الان که بکهیون اسمی برای تو شده.... من بیخیالش می شم... من همچنان مراقبشم
-و فکر کردی من کاری می خوام باهاش بکنم؟
&ببین بچه جون... هر کی تو رو نشناسه من می شناسمت... پس ادعای خوبا رو در نیارچانیول بلند شد و لبخند عصبی زد و گفت
-اها... بعد اگه کاری باهاش کنم چی کار می کنی؟
&تخصص اصلی ام رو تو مدرسه یادته؟چانیول متعجب به سوهو نگاه کرد
&عقیم کردن.... پس حواست به خودت باشه.... آقای مثبت!
و با نور سمت در برگشت و قبل از خارج شدن از در گفت
&یادت نره... من محافظشم... و فقط کافی یکم بگه اذیتش کردی!
و بدون منتظر موندن برای جواب از در خارج شد
-ااا...پسره...
نفس عمیقی کشید تا عصبانیت اش فروکش کنه
سوهو با اینکه از همه کوچک تر بود اما بیشتر از بقیه دستور می داد و حس اقتدار داشت
-هنوز این عادت های مزخرف رو داره... الحق که مناسب همون کریس وحشی هستی! دو تا مغرور چه شود!وقتی مقداری آروم شد سمت بکهیون برگشت که غرق خواب بود
لبخند کم رنگی زد و گفت
-فعلا فقط می خوام به تو فکر کنم نه کس دیگه
**************************************
+سلام آقای کریس!
YOU ARE READING
خدمتکاران
Fanfictionتاحالا شده شروع کنی به ورق زدن صفحات زندگیت کنی و ببینی قلم روزگار هیچی جز درد و رنج و غم توی صفحه ی عمرت برات رقم نزده باشه؟ شده بشی آدمی پوچ و پر از غم که هیچ امیدی به زندگیش نداره؟ اما همیشه یروز همه چیز عوض میشه یروز ممکنه مثل افسانه ها شاهزاده...