سوهو زود تر از دیگران بیدار میشد و صبحانه برای آماده میکرد... و امروز مسئول بیدار کردن بکهیون بود
&بکهیون ... بکهیون... بک بیدار شو... ساعت پنج و نیمه
+خوابم میاددددد&ولی کریس عصابی میشه اگه دیر بری
با شک ناگهانی با ترس بلند شد و به سمت سوهو تقریبا فریاد زد
+دیرم شد؟سوهو انگشت اشاره اش رو روی بینی اش گذاشت و گفت
&هیشششششش... بقیه بیدار میشن...هنوز نه ولی اگه تا دو دقیقه دیگه آماده نشی آره
+باشه باشه باشه... الان بلند میشم
بکهیون با وحشت خودش رو جمع و جور کرد و سوهو پایین رفت
بکهیون بلافاصله بعد از سوهو از پله ها پایین رفت و به دنبال سوهو به سمت درب خروج راهی شدن&الان بیا بریم یه چیزی بخوریم... بعد برگردیم لباس بپوشیم
بکهیون با تعجب و یاد آوری چیزی گفت
+راستی تو چرا تو تخت من بودی؟سوهو لبخندی کم رنگی زد و گفت
&راستش... دیشب دلم نیومد تنهات بزارم... هم هنوز داشتی می لرزیدی هم قشنگ معلوم بود هنوز می ترسیبکهیون خجالت کشیده همون طور که از پله ها پایین میومدن گفت
+ا...اها... م..ممنون
&قبلا هم کابوس میدیدی؟
+هر چند وقت یبار ارهسوهو روی پاشنه چرخید و سر بکهیون رو بالا آورد و لپ قرمز شده بکهیون رو کشید
&دیگه نگران نباش خب... همه چیز بهتر میشه
بکهیون با لبخند سری تکون دادهر دو به سمت آشپزخونه طبقه پایین رفتن و سوهو ضربه آرومی به در زد تا اگه کسی داخل آشپزخونه بود متوجه حضور شون بشه
بعد از چند ثانیه هر دو وارد آشپز خونه شدن
سوهو مربا زردآلو و تکه های بریده شده نون رو داخل سینی گذاشت و به دست بکهیون داد
سوهو بعد از گذاشتن ظرف بزرگ شیر روی اجاق همراه با بکهیون روی زمین نشستن.سوهو به دیوار کنار اجاق تکیه داد
&کریس آدم سختگیریه... اگه چیزی گفت ناراحت نشو همه اش بخاطر خودته... تو مهمونی های خانوادگی معمولا به خدمتکارا زیاد فحش میدن...می خواد جنبه ات رو زیاد کنه... تمرینات روزانه مثل بردن بطری و حمل کتاب و تمیز کاری و اینا رو خوب یاد بگیر.. آقای پارک خیلی حساسه+چشم چشم...من سیر شدم...برم لباس بپوشم؟
سوهو نگاهی به سینی کرد و لپ بکهیون رو با شدت کشید
&نکنه میخوای از اینی که هستی لاغر تر بشی... بخور ببینمبکهیون دست سوهو رو پس زد و در حالی که لپش رو ماساژ میداد گفت
+اخ... خب سیر شدم دیگه...سوهو اهی کشید و گفت
&باشه... پس صبر کن اینا رو بزارم سر جاشون با هم بریم+باشه...میگم... بقیه ساعت چند بیدار میشن؟
&معمولا ۷ ولی من زودتر بیدار میشم اتاق خدمتکارا رو تمیز کنم و صبحونه آماده کنم
+آشپزی می کنی؟
&آره ولی فقط برای خدمتکارا... بجز کریس... کریس چون از همه حرفه ای تره و فرزند خونده آقای پارک کلا داستانش از ما جداست
KAMU SEDANG MEMBACA
خدمتکاران
Fiksi Penggemarتاحالا شده شروع کنی به ورق زدن صفحات زندگیت کنی و ببینی قلم روزگار هیچی جز درد و رنج و غم توی صفحه ی عمرت برات رقم نزده باشه؟ شده بشی آدمی پوچ و پر از غم که هیچ امیدی به زندگیش نداره؟ اما همیشه یروز همه چیز عوض میشه یروز ممکنه مثل افسانه ها شاهزاده...