𝕭𝖚𝖙𝖑𝖊𝖗𝖘 𝖕𝖆𝖗𝖙 𝖘𝖊𝖛𝖊𝖓𝖙𝖊𝖊𝖓

415 104 8
                                    

خیاط با دقت تمام داشت اندازه های سوهو رو می گرفت و کریس داشت پارچه انتخاب می کرد؟
$یشمی خوبه؟
& دوست ندارم
$پس... آبی روشن
&اوهوم خوبه
€خب عزیزم اندازه گیری ها تموم شد... چند روز دیگه آماده ست
&ممنون
€یه سوال بپرسم... محض کنجکاوی!

کریس و سوهو هر دو به خیاط نگاه کردن
€شما دو تا دوست پسر همدیگه اید؟

کریس با شنیدن این حرف به شدت سرخ شد و آروم آروم گفت
$نه...راستش...
€اخه به نظرم خیلی به هم میاید.... پارچه رو انتخاب کردید؟
کریس با دست سمت پارچه آبی رنگی که لکه های سفید داشت اشاره می کرد
€پارچه قشنگیه ولی به نظر من چون پوستت سفیده یه پارچه قرمز بردار... از همین شکل قرمزش هم هست
&باشه همون خوبه
سوهو از بالای جعبه پایین اومد و سمت کریس رفت
€دو هفته دیگه بیاید بگیرید لباس رو.... کار دیگه ای هم دارید؟
$نه خیلی ممنون
کریس دست سوهو رو گرفت و سمت خیاط برگشت
$پس ما میریم! خداحافظ
€خداحافظ بازم به ما سر بزنید!

و هر دو از مغازه خارج شدن
$اخییشششش.... میگن یه جایی باز شده قهوه هاش محشره بریم اونجا؟
&بریم
کریس در حالی که دست سوهو رو گرفته بود سمت جایی که مد نظرش بود رفت
$می دونی.... می خوام یه راز بزرگی رو بهت بگم... که فقط آقای پارک می دونه! یادته من بچه بودم حدود ۱۶ ساله شبا نمی تونستم بخوابم
&اوهوم
$راستش اون موقع من هنوز درک درستی از الفا ها و اینکه چقدر مردم ازشون متنفرن نداشتم.... یه شب با دوستام رفتیم داخل یه مهمونی... که به قول خودشون لازمه اجتماعی شدن بود.... منم قبول کردم و رفتیم.... ولی هیچ فکر نمی کردم اونجا چه بساطی باشه.... نزدیک ۱۰ تا امگا و بتا اونجا بود و من یه الفا تنها.... هر طرفی رو نگاه می کردم نی گفتن واییی یه الفا چقدر نادر چقدر کمیاب! و منم گول خوردم... دست و پام رو بستن و ....
کریس سرش رو پایین انداخت و نفسش رو بیرون داد
$وقتی برگشتم خونه گریون پیش پدر رفتم... ترس اینکه حامله بشم داشت منو می کشت... و تا یک سال نتونستم با این ترسم کنار بیام... ولی بعد... به خودم گفتم اگه بجای من این بلا سر تو میومد... من هیچوقت خودم رو می بخشیدم؟ پس از اون موقع تصمیم گرفتم همیشه کنارت باشم و ازت محافظت کنم

&ولی من قوی ترم
کریس نگاهی پوکر به سوهو انداخت و گفت
$میشه یزره احساسات نشون بدی؟ یه وقتایی این آروم بودنت آدم رو زجر می ده
سوهو سرش رو پایین انداخت و گفت
&ببخشید
$نه نه... منظورم این نبود... میگم باید یزره بیشتر اجتماعی بشی!
&اوهوم
**************************************
فلش بک به دیروز
+و پرنس به خوبی و خوشی زندگی کرد
&تو خیلی خوش شانسی
بکهیون با خنده گفت
+چرا؟؟چون چانیول ازم خواستگاری کرده؟
&چون یه پرنسی! یه آدم خاصی!
+تو هم یه پرنسی
&اره مسخره کن

بکهیون سمت سوهو برگشت و گفت
+مسخره نکردم.... تو هم یه پرنسی... فقط باید به شاهزاده یه فرصت بدی
**************************************
۱۴ سال قبل
؛دلم برای چو تنگ شده!
&ماما...
سوهو آروم سمت مادرش که به شدت داشت گریه می کرد رفت و کنارش نشست
&گله نتن!
یانگ لی سمت سوهو برگشت و بغلش کرد
؛سوهو... اگه تو نبودی... الان چو زنده بود... الان اون پیشم بود...
**************************************
با صدای فریاد یه مرد سوهو از افکارش خارج شد و اطرافش رو نگاه کرد
&چیشده؟
$یه امگا حالش بد شده‌...
سوهو سمت کریس برگشت که جلوی دهنش رو گرفته بود و با نگرانی به پسرکی که وسط خیابون داشت گریه می کرد و درد می کشید نگاه می کرد
سوهو مقداری دست کریس رو فشرد و بعد با خودش کریس رو سمت دیگه خیابون برد
$چیشده؟ چرا منو می کشی
&کارت دارم...
سوهو کریس رو سمت یه کوچه خلوت برد و کریس رو سمت دیوار کشید و دستش رو رها کرد
&چه حسی داره تو یه روز جفت امگات رو میبینی؟
$چ...چی؟
&دیدم چطوری نگاهش می کردی! البته احتمالا تو وارث خاندان پارک میشی... پس باید عروس الفا داشته باشی! بعدم کل این قضیه عشق و عاشقی رو فراموش می کنی... حالا که فهمیدی من میدونم باهام مثل احمق ها رفتار نکن
$اتفاقی که اونجا افتاد تا آخر عمر روش تاثیر می زاره و براش وحشتناکه... ما نمی تونیم انتخاب کنیم چی باشیم‌.. ولی می تونیم انتخاب کنیم با کی باشیم... من می دونم بخاطر خاطراتی که از جان داری الان نیم تونی بهم اعتماد کنی و این حس تنفرت رو می فهمم

کریس زانو زد و دست سوهو رو گرفت
$ولی معذرت می خوام.... من تو رو می خوام و اگه چوری رفتار کردم که حس کنی احمقی ببخشید‌.... حالا اگه میشه... میشه برای بقیه عمر برای من باشی

سوهو به سرنوشت فکر می کرد
یعنی واقعا می تونه یه پرنسی بشه؟ یه آدم خاص؟
ولی می ترسید.... ترس از دست دادن عشق و دیوانه شدن مثل مادرش... ترس طرد شدن دوباره...گ

$قول میدم به تدریج بفهمی چقدر دوست دارم و تو هم عاشقم بشی.... پس لطفا مال من شو
**************************************
کریس مقداری عقب رفت و با برخورد به تاج تخت بی حرکت به سوهو نگاه کرد
$حالا نه اینقدر زود
&کی بود دو ساعت پیش داشت دلبری می کرد؟ نکنه ترسیدی جناب الفا؟
$وو...ولی
سوهو کربات کریس رو محکم گرفت و سمت خودش کشید
&تو گفتی به تدریج کاری می کنی من عاشقت بشم... پس جا نزن
................
&اخخخ
$ببخشید... یزره بگذره عادت می کنی... ولی لطفا یکم یواش تر بقیه می فهمن
&ا...سردمه
کریس روی سوهو خیمه زد و محکم بغلش کرد
$دوست دارم... سوهو دوست دارم
&گا...گازم...بگیر
$نمی خوام باهات مثل امگا ها رفتار کنم!
&گازم بگیر... من تصمیمم رو گرفتم... دیگه نمی ترسم... گازم بگیر... و قبل اینکه زخمم خوب بشه دوباره گازم بگیر... اینقدر که چرک کنه و تبدیل به یا مارک بشه... اون وقت من مال تو میشم!
$باشه

بخاطر درد بود یا حس در آغوش گرفتن کسی که دوستش داره... اما اون احساس خوشحالی رو داشت تجربه می کرد
خوشحال بود
**************************************
🌸♥️وت و نظر فراموش نشه

خدمتکارانWhere stories live. Discover now