سوهو با دیدن کالسکه و دیدن بکهیون نفس راحتی کشید و سرش رو بالا گرفت نفسش رو بیرون داد
کریس نزدیک سوهو رفت و گفت
$دیدی گفتم چیزی شون نشده؟ حالا بیا بریم کلی مهمون داریمسوهو سری تکون داد و خودش رو تو بغل کریس انداخت
کریس با تعجب به سوهو نگاه کرد و سوهو گفت
&ممنون...
و بعد ازش جدا شد و سمت سالن رفت
چانیول به بکهیون کمک کرد از کالسکه پیاده بشه و با جمعی از خدمتکار ها و مهمان ها سمت سالن اصلی رفتن
اکثرا بهشون خوش آمد می گفتن و ازدواجشون رو تبریک می گفتنبکهیون و چانیول به هم سمت جایگاهی که برای خوندن عهد نامه ازدواجشون و داخل حیاط بود رفتن و چانیول روی صندلی نشست و بکهیون رفت تا مقداری آماده بشه
لیسا و لوهان به کمک بکهیون رفتن و سوهو میز های غذا خوری رو همراه با دی او آماده می کرد
کریس با دقت تمام به مهمان ها کمک می کرد تا روی صندلی های چیده شده داخل حیاط بشینن
همه چیز درست و سر جاش بودآقای پارک و چن با هم سمت چانیول رفتن و برای اون آرزوی خوشبختی کردن
-واقعا ممنونم... نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم
=نیازی نیست... فقط مراقب بکهیون باش
+چشملیسا و لوهان مو های بکهیون رو با روغن حالت دادن و به صورت کج سمت راست صورتش ریختن
لیسا به انگشتانش بوسه صدا داری زد و گفت
٪ماه... ماه شدی...
لوهان بخاطر این طرز برخورد لیسا متعجب نگاهی بهش کرد و بکهیون گفت
+ممنون لطف داری...
٪واقعا که از چانیول خیلی سر تری!
(خانم لیسا ایشون ارباب.....لیسا سمت لوهان برگشت و نزاشت حرفش رو ادامه بده و گفت
٪بکهیون آدم رسمی نیست راحت باشه
بکهیون خنده ای کرد و گفت
+دیگه بهتره برم... همه مهمون ها اومدن
:یه دقیقه صبر کنچونگ با لبخند سمتش اومد و گفت
:سلام
بکهیون با خوشحالی بلند شد و گفت
+چونگ فکر نمی کردم بیای
همدیگه رو محکم بغل کردن و چونگ گفت
:فکر کردی عروسی بهترین دوستم رو از دست میدم...
چونگ مقداری عقب رفت و گفت
:راستش مامانم نیومد و من تصمیم گرفتم خودم بیام..جعبه کوچیکی که دستش بود رو به دست بکهیون داد و گفت
:شرمنده راستش کار کاسبی ام تازه داره رونق میگیره خیلی پول تو بساتم نبود ولی امیدوارم خوشت بیاد
+دستت درد نکنه ولی نیازی نبودچونگ جعبه رو به دست بکهیون داد و گفت
:راستش اگه چانیول نبود احتمالا من هنوز تو خونه مامانم بودم منم خب بهش مدیونم... بهم نشون داد برای عشقم بجنگمبکهیون لبخندی زد و جعبه رو باز کرد و گردنبند نقره گل رز شکل رو از داخلش بیرون آورد و گفت
+خیلی قشنگه
:دوستش داری ؟
بکهیون چونگ رو مجدد بعد کرد و گفت
+عاشقشم.... ممنونم
:خواهش می کنم....بکهیون عقب رفت و گفت
+بهتره برم... مهمونا منتظرن
:باشه....بکهیون کلاه توری اش رو برداشت و روی سرش گذاشت و مقدار دیگه ای از رژ لب زد و گفت
+من برم
٪باشه برو فقط استرس نداشته باشی ها
+چشم
(خوشبخت بشید
+ممنون
و بعد سمت چانیول رفت و کنارش نشست
آخرین مهمون ها هم اومدن و چانیول بلند شد و روبری همه ایستاد و گفت
-امم...ممنون که دعوت ما رو پذیرفتید و به عروسی من اومدید.... نمی خوام سخنرانی کنم ولی... من واقعا اعتقادی به عشق واقعی نداشتم.... تا وقتی بکهیون رو دیدم... و به نظرم اگه کسی تجربه اش کنه خوشبخت ترین ادم دنیاست... عشق چیز عجیبیه.... در واقع وقتی دو تا آدم داغون به هم کمک می کنن اسمش عشقه... من بخاطر مرگ جان داغون شده بودم.... و بکهیون هم کمک کرد... به نظر من اون خوش قلب ترین و بهترین آدم دنیاست... و می خوام از الان تا ابد باهاش باشمچانیول دستش رو سمت بکهیون دراز کرد و بکهیون بلند شد و سمت چانیول رفت
دست چانیول رو گرفت و چشم تو چشم بهش نگاه کردواقعا اون خوشبخت ترین ادم دنیا بود که همچین مردی رو داشت... کسی که تا آخر عمر از مراقبت می کرد و بعد اهمیت می داد...
چانیول به طرف بکهیون چرخید و دست دیگه اش رو گرفت
کشیش سمتشون اومد و بین شون قرار گرفت
₩ما اینجا جمع شدیم تا پیوند این دو زوج رو جشن بگیریم و خدا رو بخاطر نعمت زندگی شکر کنیم... پارک چانیول آیا شما قسم می خورید که در خوشی و ناخوشی... در بیماری و سلامتی... همراه این مرد باشید؟
-بله!
₩بیون بکهیون ایا شما قسم می خورید که در بیماری و سلامتی.... در خوشی و ناخوشی... همراه این مرد باشید؟
+بله₩و کنون من شما دو تن را زن و شوهر اعلام میکنم
چانیول بکهیون همدیگر رو عاشقانه و عمیق بوسیدن و تا به همه عشق جاودانه شون رو نشون بدن
مهمون ها بلند شدن شروع به دست زدن کردن و بعضی ها بلند برای اون دو آرزوی خوشبختی می کردن
سوهو کنار لیسا و لوهان ایستاد و گفت
&امیدوارم الان دیگه خوشحال باشیم
$و منم می خوام تو با من خوشحال باشیسوهو سمت کریسی برگشت که داشت سمتش میومد
کریس آروم جلوی سوهو زانو زد و گفت
$پارک سوهو... میشه تو شادی های زندگیم با من شریک بشی؟سوهو متعجب و بغض کرده عقب رفت
فکر اینکه کریس روزی ازش خواستگاری کنه مثل یک رویا بود براش... سوهو عاشق کریس بود و انتظار همچین چیزی رو به این زودی نداشت
باید چه جوابی می داد؟
شاید باید برای اولین بار به قلبش گوش می کردقطره اشکی از گوشه چشم راستش افتاد و لبخند عمیقی زد و گفت
&بله... بلهکریس بلند شد و سوهو رو در آغوش گرفت
$چرا گریه می کنی؟
&فکر نمی کردم..
$هیشش... دیگه گریه نکن! من کنارتم!
&ممنون
لیسا با لبخند سمتشون رفت و گفت
٪خب فکر کنم یه عروسی دیگه هم داریم!سوهو و کریس با هم خندیدن و چونگ گفت
:بکنش دو تا
٪چرا؟
چونگ از داخل کیف دستی کوچیکش حلقه طلایی بیرون آورد و گفت
:می ترسیدم نمی کنم ولی خب الان نیازه درش بیارمچانیول سرش رو روی سر بکهیون گذاشت و گفت
-خیلی دوست دارم
+من بیشتر
- من خیلی بیشتر
**************************************
وت و نظر فراموش نشه♥️🌸فصل دوم ساکورا رو اپلود کردم هر دو فصل رو می تونید از همین پیچ بخونید
لطفا داستان رو به اشتراک بگذارید
ممنون که تا اینجا همراهی هم کردید 😘♥️🌸خدمتکاران هر سه روز یک بار اپ میشه
و ساکورا هر چهار یا سه روز یک باربرای خوندن فن فیک های بیشتر و گرفتن پی دی اف فیک های من می تونید به کانال:
T.me/Demon_fiction
مراجعه کنید
YOU ARE READING
خدمتکاران
Fanfictionتاحالا شده شروع کنی به ورق زدن صفحات زندگیت کنی و ببینی قلم روزگار هیچی جز درد و رنج و غم توی صفحه ی عمرت برات رقم نزده باشه؟ شده بشی آدمی پوچ و پر از غم که هیچ امیدی به زندگیش نداره؟ اما همیشه یروز همه چیز عوض میشه یروز ممکنه مثل افسانه ها شاهزاده...