ساعت 4 پیراهن سفید رو با جلیقه مشکی رنگش به تن کرد و مجدد به سمت تاب کنار باغچه بنفشه ها زیر سایبان ایستاد
بعد از چند دقیقه کریس در حال بستن دکمه های کت بلندش به سمت بکهیون اومد
$تو که باز کج وایسادیبکهیون نفسش رو حبس کرد و سرش رو بالا گرفت
کریس نفس عمیقی کشید و تار نخ ریزی رو از روی جلیقه بکهیون برداشت و گفت$ببین معمولا مهمونی های اشرافی اینجا برگزار میشه...چون آقای پارک وارث اصلی این خانواده ست...اشراف افراد بیش از حد مغرور و بد دهنی هستن...
به دور بکهیون شروع به چرخیدن کرد و ادامه داد
$تو یه خدمتکاری پس با هیچکس دهن به دهن نمیشی، حتی اگه بدترین فحش ها رو بهت دادن فهمیدی؟بکهیون سری تکون داد و به توضیحات کریس موش داد
$این اولین و مهم ترین قانونه...تو فقط یه خدمتکاری و اونا افراد با نفوذ و قدرتمند سئول هستن...امروز باید طبقه ها و افراد داخل خونه رو یاد بگیری...احتمالا تا الان فهمیدی طبقه اول فقط برای مهمون ها و آشپز خونه ست... طبقه بالا برای افراد خونه ست... آقای پارک دو تا پسر هاش و خدمتکار های خونه ست...چانیول پسر اول 27 سالشه... چند ماه یه شکست عشقی بد خورده و اعصاب نداره... چان پسر دوم 26 سالشه... آدم آرومیهکریس با زمزمه گفت
$نکه قبلش خیلی اعصاب داشت...
گلوش رو صاف کرد و روبروی بکهیون ایستاد و گفت
$یه چند تا قانون نانوشته هم وجود داره...همسر آقای پارک موقع تولد چن فوت شده... به هیچ عنوان... تاکید میکنم به هیچ وجه جلوش از تولدش حرف نمی زنی... حتی تاریخ تولدش هم نمیگی...بکهیون سری تکون داد و کریس ادامه داد
$قانون بعدی اینه که جلوی چانیول حرف از عشق و اینا نمیزنی حتی اگه آقای پارک گفت چیزی راجع به این موضوع بهش بگی چون تضمین نمیدم زنده بمونی... حله؟
+میشه بپرسم چرا؟کریس بشکنی به پیشونی بکهیون زد و گفت
$فقط بگو چشمبکهیون سری تکون داد و گفت
+چشم
$چانیول یه پسری رو خیلی دوست داشت و پسره چند وقت پیش فوت شد... پس حواست رو جمع کن... آقای پارک داره براش دنبال نامزد می گرده تا از فکر ایسول در بیاد و خب یه موقع اگه بهت گفت بری به چانیول بگی نمیگی ها!... بگو بره پیش پدرش... فهمیدی؟
+بلهکریس سری تکون داد مجدد شروع به راه رفتن روبروی بکهیون کرد
$آفرین... خب ما معمولا آقای پارک رو همون آقای پارک میگیم بدش میاد ارباب صداش کنیم قربان هم فقط من صداش میکنم و دی او... در واقع فقط ما دو نفر هستیم که از بین خدمتکار ها با آقای پارک ارتباط داریمنفس عمیقی کشید و گفت
$خسته شدم روی تاب بشین...بکهیون سری تکون داد و روی تاب نشست و کریس کنارش نشست
$چرا اینقدر گرمه رو نمی فهمم
ŞİMDİ OKUDUĞUN
خدمتکاران
Hayran Kurguتاحالا شده شروع کنی به ورق زدن صفحات زندگیت کنی و ببینی قلم روزگار هیچی جز درد و رنج و غم توی صفحه ی عمرت برات رقم نزده باشه؟ شده بشی آدمی پوچ و پر از غم که هیچ امیدی به زندگیش نداره؟ اما همیشه یروز همه چیز عوض میشه یروز ممکنه مثل افسانه ها شاهزاده...