+اووومم...
با مشت به سینه چانیول کوبید و سعی کرد خودش رو آزاد کنه
چانیول خودش رو عقب کشید و گردن بکهیون رفت
اروم بوسه ای روی گردنش زد و گردنش رو مارک کرد
+اخخ... چا...چان...
چانیول بدون حرف دوباره شروع به بوسیدن لب های بکهیون کرد
چند ثانیه بعد با ضربه های مکرر بکهیون ازش جدا شد
بکهیون که نمی تونست وزنش رو تحمل کنه.. پاهاش سست شد و نزدیک بود روی زمین بیوفته
چانیول سریع شونه هاش رو گرفت و نگهش داشت
-خوبی؟
+ا..اره..فقط... نمی.. دونم...
بکهیون خجالت زده شده بود و نمی دونست چی بگه
چانیول لبخندی زد و گفت
-اشکال نداره... ولی فردا نمی تونی دیگه در بریبکهیون که کاملا سرخ شده بود سرش رو پایین انداخت
چانیول خندید و دستش رو زیر پای بکهیون گذاشت و از روی زمین بلندش کرد
سمت تخت بردش و آروم خوابوندش
با صدای از رشته افکارش پاره شد و از روی تخت بلند شد
-اوففف... گذاشتن یزره تنها باشیم
با عصبانیت سمت در رفت و در رو باز کرد
لیسا با لبخند شیطانی و یک سینی شیر و عسل پشت در بود
-چی میخوای؟
٪برای بکی جونم شیر آوردم
-یبار دیگه اینجوری حرف بزن ببین اخراجت می کنم یا نه!
٪خیلی نچسبی! بکهیون کو؟
-برای تو آقای بیون!
٪اوففف...بیا این برای آقای بیونه! شیر می خواست!چانیول سینی رو گرفت و عصبی به لیسا نگاه کرد
لیسا دختر خیلی شیطونی بود و همش در حال اذیت کردن چانیول بود
اما حالا که بزرگ تر شده بود با زبونش کرم می ریخت
- می تونی بری!
٪نمی خواستم هم بمونم... ایششش
چانیول در رو بست و سمت تخت برگشت
بکهیون به لبه تخت تکیه داده بود و به چانیول نگاه می کرد
-اون دختره لیسا بود... اینقدر بدم میاد ازش که نگو
+چرا اخه؟
-نمی دونم... همش در حال کرم ریزی! که زبونی که عملی!
+بخاطر زیادی اجتماعی بودنش اینجوریه
-اووففف.... شیرت رو الان می خوای بخوری؟
+اوهوم
چانیول سینی رو روی میز کنار تخت گذاشت و قاشقی از عسل برداشت و داخل شیر حل کرد
-شیر عسل برای دندون هات خوب نیست ها!
+ولی من دوست دارم... لی هم می گفت نخورم ولی خب من انگار به شیر عسل اعتیاد دارم
-نمیگم نخور... خیلی نخورلیوان رو بلند کرد و به دست بکهیون داد!
بکهیون لیوان رو گرفت و آروم شروع به خوردن کرد
هنوز نصف لیوان رو هم نخورده بود که گفت
+م..میشه اینجوری نگام نکنی! خجالت می کشم
-عه؟؟ بزار شب یه کار می کنم خجالتت هم بریزه!
+ا..این..جوری ...نگو!
- میگم... و می کنم!
**************************************
&آروم... اینجا پله ست
$ول..ولم کن
&باشه باشه... رفتیم تو اتاقت ولت می کنمکریس سعی کرد از دست سوهو خلاص بشه ولی زور آنچنانی نداشت
با اینکه کریس قوی بود اما توانایی مقابله با سوهو رو نداشت
سوهو خیلی قوی بود و از سوهو قوی تر چانیول بودکریس از شدت گرمای بدنش غرق می ریخت و چشم هاش سیاهی می رفت
&یزره دیگه تحمل کن!
$سوهو... ولم کن...سوهو با سختی در رو باز کرد و همراه با کریس وارد اتاق شد
کریس رو روی تخت خوابوند و لباس هاش رو در آورد
$سوهو... اگه ب...بلای...سرت ب..بیارم... تق..تقصیر ...خودته
& من ازت قوی ترم... پس حرف نزن
کریس توی عالم خواب و بیداری شک زده به سوهو نگاه کرد
سوهو شلوار کریس رو در آورد و خودش هم روی تخت اومد*اسمات🔞
سوهو آروم الت کریس رو گرفت که صدای کریس بلند شد
$اهه... سوهو... اهههه...
سوهو آروم سر خم کرد گفت
&اگه یه امگا داشتی خوب بود.... اما فعلا چاره ای نیست!
الت کریس رو داخل دهنش کرد
$نه...س....هههه... نکنآروم سرش رو بالا آورد و اب دهنش رو قورت داد
&اینجوری بهتر میشی
$اهههه.... سوهو.... نه...اهه....
&خوبه داری لذت می بری و اینقدر میگی نه! می دونی خیلی عجیبه مغرور ترین الفای این خونه رو توی این وضع ببینی! بهتره زود تر ارضا شیو دوباره الت کریس رو داخل دهنش کرد و آروم سرش رو عقب جلو کرد
کریس تحمل بیشتر از این رو نداشت و داخل دهن سوهو ارضا شد
سوهو سرش رو بالا گرفت و سعی کرد قورتش بده
&این حجم از منی حتی یه بتا رو هم حامله می کنه.... به هر حال...این رو یه تشکر به عنوان اینکه نذاشتی بقیه به بکهیون حمله کنن
$تا..تاریخ راتم... به.... هم ریخته... وقتی...به بکهیون... فکر ....می کنم که.... توی...هیت بود.... حالت تهوع... پیدا...می کنم!
&طبیعی....
کریس هنوز به انزال نرسیده بود و دوباره بدون اینکه سوهو بهت حتی دست بزنه ارضا شد
نمی تونست کلمات سوهو رو بفهمه... به شدت حالش بد بود و به خواب نیاز داشت
&بد منظر!
**************************************
$اخخخ سرم... ساعت.... ساعت ۴ صبحه؟؟؟؟؟آروم از روی تخت بلند شد و رفت کمد رفت
لباس پوشید و از اتاق اومد بیرون
₩کریس چقدر زود پا شدی!
$کل دیروز رو خواب بودم
₩اره سوهو گفت حالت بدهبا اومدن اسم سوهو... کریس یاد صحنه دیروز عصر افتاد... در حالی که سوهو سعی می کرد ارضاش کنه
$اوه... بیخیالش... میگم دی او... می دونی سوهو اقلب از چه آدم هایی خوشش میاد
₩خلاصه بگم بکهیون رو دوست داره
$اونو می دونم....دی او وسط حرفش پرید و گفت
₩در این حد بگم... کلا از تو خوشش نمیاد
کریس نا امید به دی او نگاه کرد
₩ولی می تونی یه کاری کنی! سوهو جدیدا خیلی داره بهت دقت می کنه... بهت توجه کن... کادو بخر... بیرون ببرش... شاید عاشقت شد... به نظر من داره بهت یه فرصت میده
$اتفاقا امروز می خواستم ببرمش بازار! فقط خب میدونی....
₩شاید تو مغرور باشی و یه ملت ازت حساب ببرن ولی تو مسائل عشقی واقعا افتضاحی! خودم بزرگت کردم دیگه!
$اخ ایکاش شیجی هنوز زنده بود! اون خوب می تونست سوهو رو کنترل کنه و روش تسلط داشت! تازه اگه به سوهو می گفت بپر تو چاه می پرید!
₩روحش شاد.... ولی از ۱۱ سالگی ات من اینجا بود... واقعا تو عشق و عاشقی صفر که چه عرض کنم منفی یکی!کریس سرش رو پایین انداخت و به حرف های دی او فکر کرد
$یه فکری دارم...
**************************************
وت و نظر فراموش نشه 🌸♥️
YOU ARE READING
خدمتکاران
Fanfictionتاحالا شده شروع کنی به ورق زدن صفحات زندگیت کنی و ببینی قلم روزگار هیچی جز درد و رنج و غم توی صفحه ی عمرت برات رقم نزده باشه؟ شده بشی آدمی پوچ و پر از غم که هیچ امیدی به زندگیش نداره؟ اما همیشه یروز همه چیز عوض میشه یروز ممکنه مثل افسانه ها شاهزاده...