Part 01

278 50 26
                                    

«ناکاموتوی لعنت شده، پس کدوم جهنم دره ای هستی؟!»

جمین افکارش رو به زبون نیاورد و به فحش دادن به یوتا داخل ذهن پر جنب و جوشش اکتفا کرد. فرودگاه مملو بود از مسافرایی با ملیت ها و چهره های مختلف. از مردای پر پشم و کرک گرفته تا کت شلواریای مایه دار که مدام ساعتشونو چک میکردن. صد البته که جمین نمیتونست نگاهشو از چاک سینه ی اون دختر قد بلند بگیره. به آرومی دستی به پشت گردنش کشید و سرش رو به چپ و راست تکون داد. حتی با فکر اینکه اون دوستِ منحرفِ از خود راضیش به کره برگشته اعصابشو خط خطی میکرد. برگشت یوتا فقط یه معنا داشت: دردسر!
درسته، دردسر. جمین روزی رو به یاد نمیاره که همراه با یوتا بوده باشه و اتفاق وحشتناکی نیوفتاده باشه. از دزدی تو سوپری محله گرفته تا سر به سر گذاشتن قلدرای پایین شهر سئول، یوتا مجبورش کرده بود همشون رو امتحان کنه. اگه جمین میخواست دوست چندین سالش رو تو یک کلمه توصیف کنه، میتونست بگه:
" Psychopath "
بله، یوتا قابلیت این رو داشت که یه روانیه لعنتی باشه. از اون پسر هر کاری برمیومد! و حالا که بعد از سال های طولانی از مهاجرت یک نفرش گذشته بود، برگشته بود و جمین شک نداشت که تو مخ حرارت دیده ی یوتا چیزایی مثل فضولی، خطر، انحراف، فضولی و بازم فضولی میگذره. در آخر، جمین افکار سمیش رو پس زد تا فشارش با فکر به روز های گذشته پایین نیاد. با دیدن پسر خوش اندامی که از دورادور گردنبندی از جنس گل؛ بله گل! رو گردنش انداخته و شلوارک و تاپش که طرح باب اسفنجی داشت بدنشو به طور فاکی ای به نمایش میزارن، کپ کرد. خدا خدا میکرد که اون شخص یوتا نباشه!

«محض رضای مسیح، اون از قبلم کصخل تر شده!»

مضطربانه لبش رو میجوید و دستاش رو بهم میفشرد. هر چقدر اون فرد نزدیک تر میشد، جمین بیشتر مطمئن میشد که اون دلقک سیرک ناکاموتو یوتاست! یوتا با دیدن جمین، نیشخندی زد و بدو بدو سمتش دوید. و جمین تازه متوجه دمپایی های ابریه یوتا شد! اوکی، این روز روزه مرگ نا جه مین بود. یوتا بی توجه به چشم های خیره ای که روش بود دوان دوان خودش رو به جمین رسوند و محکم رو شونش زد. جمین حاضر بود قسم بخوره ردش میمونه!

«اوه، کله فندقی! نمیتونی حدس بزنی چقدر دلم برات تنگ شده بود!»

یوتا ضربه های محکمی به سر جمین زد و موهاش رو پریشون کرد. موهای خودش هم به قدری بلند شده بود که از پشت بسته بودشون و رنگ نقره ای جذابش کرده بود. البته جمین هرگز بهش نمیگفت جذاب، یوتا جذاب نبود، اون فقط یه احمقِ خودشیفته بود!
جمین که از نگاه و خنده ی افراد داخل فرودگاه رو خودشون به ستوه اومده بود و حس میکرد گر گرفته، تمام تلاشش رو کرد که سره یوتا داد نزنه. تنها بازوش رو گرفت و زیر لب گفت:

Utopia:Road To Gray Souls (𝐒𝐄𝟎𝟏 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞)Where stories live. Discover now