Part 15

113 25 10
                                    

یوتا چند روزی به کارمند هاش استراحت داده بود. تو این مدت کوتاه، ظاهر بار رو راست و ریست کرده بود. حالا واقعا شبیه یه باره واقعی بود و تنها چیزی که باقی مونده بود، اسمه بار بود. جونگوو، سویونگ، جهیون و تیونگ قرار داد ها رو امضا کرده بودن و یوتا تمامی ِ کارمند هاش رو به علاوه ی شوتارو به بار دعوت کرده بود. در واقع، به طبقه ی چهارم بار. جایی که از همون اول مختص به اون ها بود، ظاهرش شبیه سازمان های عملیاتی بود و یه کمد پر از مشروب های گرون قیمت داشت. شاید امشب میفهمیدن که " طبقه ی چهار " ـم دقیقا به چه دردی میخوره؟!
همه اومده بودن، به جز جونگوو که تاخیر داشت. طبقه ی اول بار شامل پیست، مبلمان و جزیره ای برای سرو مشروب بود. جمین، یوتا رو زیره نظر گرفت. انگار کلافه بود و بیاین فرض کنیم که بخاطر دعوت شدن جونگوو نیست. سرش رو برگردوند و نگاهش با جنویی قفل شد که بهش لبخند میزد. جمین ابرو هاش رو بهم نزدیک کرد و انگشتش رو مثل چاقو روی گردن کشید. جنو آهی کشید و شروع به حرف زدن با سویونگی کرد که کنارش نشسته بود. در باز شد و زنگوله اش به صدا در اومد، جونگوو اومده بود! یوتا به وضوح بیشتر می لرزید.

« خودتو جمع کن احمق، عین بچه های دبیرستانی نباش. »

یوتا به خودش گفت و به آرومی سیلی ای به لپ هاش زد تا حال و هواش رو به راه بشه. جونگوو با گیجی به ده نفری که جلوش اومده بودن و با ذوق خودشون رو معرفی میکردن، نگاه کرد. تنها افراد آشنای اون جمع جمین، یوتا و سویونگ بودن. جهیون جلو اومد و دستش رو مقابل وو قرار داد :

« به جمعمون خوش اومدی، من جهیونم. میتونی جه صدام کنی. »

قبل از اینکه جونگوو جوابش رو بده تیونگ از پشت جهیون در اومد و سلام کرد.

« هی! من دوست پسره این آقا خوشتیپم. لی تیونگم! »

وو با خوشحالی سرش رو تکون داد.

« من شما ها رو میشناسم، عکستون رو دیدم. »

مومو تیونگ و یوتا رو پس زد و با کنجکاوی پرسید :

« عکسمون؟ »

جونگوو راهرویی که به طبقه ی دوم ختم میشد رو نشون داد.

« اوه، آره. تو راهروی طبقه ی دوم عکس و اسمتون رو نوشتن. »

این خبر اونقدری هیجان انگیز و پر شور و شوق بود که تقریبا همه فراموش کردن یه دوسته جدید دارن. حتی سویونگ هم همراه اونا دوید به طبقه ی دوم و یوتا و جونگوو تنها موندن. یوتا بزاقش رو قورت داد و چند قدم جلو اومد.

« سلام جونگوو. »

وو با موهای پشت گردنش بازی کرد. احساس گرما میکرد.

« دوباره همدیگه رو دیدیم یوتا. »

یوتا میخواست حرفی بزنه، میخواست بگه که " از دیدن دوباره ات خوشحالم. " ، اما همون لحظه بود که سونگ چان مثل جن بوداده و با پشت سر گذاشتن دوتاییِ پله ها خلوتشون رو بهم زد و با صدای بلندی گفت:

Utopia:Road To Gray Souls (𝐒𝐄𝟎𝟏 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora