Part 16

72 21 0
                                    

" سال ۲۰۱۰، سئول. "

« طوری نکن که طوری بشه که آقای هان فکر کنه طوری شده. »

یوتا گیج و منگ بود، پس این رو دلیلی دونست که جمله ی جونگوو رو متوجه نشه. سرش رو روی میز گذاشته بود، تنظیمش کرد تا راحت تر باشه. از بغل دستیش پرسید:

« چی گفتی؟ »

« گفتم طوری نکن که طوری بشه که آقای هان فکر کنه طوری شده. »

جونگوو با جدیت پاسخ داد و آبمیوه اش رو سر کشید.

« همیشه فکر میکردم یه تختت کمه. »

یوتا ناامیدانه سرش رو تکون داد و چشم هاش رو بست. مثل همیشه کلاسشون شلوغ و پر سر و صدا بود. با پخش شدن صدای جمین هم، یوتا موقعیتش رو عوض نکرد.

« همه چیز طبق نقشه پیش میره؟ »

جمین پرسید و سعی کرد روی کمر یوتا بشینه.

« هی! چه مرگته؟ »

جمین فریاد یوتا رو نادیده گرفت. جونگوو جوابش رو داد.

« البته. صد درصد هان الان راهیه بیمارستان شده. »

یوتا بالاخره اجازه داد که جمین روی کمرش بشینه. در حالی که نصف صورتش به میز چسبیده بود، گفت:

« واقعا دلم برای اون معلم بیچاره میسوزه که هر دفعه یه بلایی سرش میاریم. »

جونگوو آه تاسف آمیزی کشید.

« آه درسته، مطمئنم تو زندگیه بعدیم منو به برزخ میفرستن. »

جمین خمیازه ای کشید و کش و قوسی به بدنش داد.

« این زنگ که پرید، من میرم یه سر به اون فشن شویی که دیروز گفتم بزنم. »

یوتا اخمی کرد و جونگوو چشم هاش رو تو حدقه چرخوند.

« میخوای بری همون پسره ی بی ریخت و ببینی؟ »

« تو اصلا تا حالا ندیدیش نا یوتا! بگذریم. من رفتم. »

جونگوو اعتراض کرد.

« حداقل صبر کن یکی بیاد بگه که هان سره کلاس نمیاد. »

جمین شروع به جویدن آدامسی کرد و از دره کلاس خارج شد. یوتا بالاخره سرش رو از روی میز برداشت، یک طرف صورتش قرمز شده بود و موهای قهوه ای رنگش روی پیشونیش ریخته شده بودن. صحنه ی بامزه ای بود.

« نقشه ی دومی داریم؟ »

جونگوو لبخند شرورانه ای زد.

« اون خونه ی متروکه ای که چند وقت پیش پیدا کردیم. »

-

دست هاش رو وارده جیبه سوییشرتش کرد و به دنبال جونگوو راه افتاد.

Utopia:Road To Gray Souls (𝐒𝐄𝟎𝟏 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt