« نه! اونجا نه، بکشش سمت چپ. آره همونجا! »
جمین با فریاد به سونگ چان میگفت و چان زیر لبش غر میزد. مسخره ترین مسئولیتی که یوتا بهشون سپرده بود چیدمان بار بود! باری به اون بزرگی که چهار طبقه بود و هر طبقه اش نیاز به تکون اساسی داشت. بعد از اینکه جمین و سونگ چان مبل های طبقه ی اول رو جا به جا کردن، روی یکی از همون ها ولو شدن. اگه تو فصل زمستان نبودن شک نداشتن که با این حجم از کار حتما آب پز میشدن.
« هیونگ، بنظرت بقیه کارشونو تموم کردن؟ »
« اون بی دست و پا ها نمیتونن دماغشونو تمیز کنن چه برسه به اینکه- »
قبل از اینکه حرفش به پایان برسه، مومو و شوتارو با ژستی اشرافی از پله های طبقه ی دوم پایین اومدن. مومو نگاهی به دکوراسیون طبقه ی اول انداخت و پوزخندی زد.
« سه ساعت اینور اونور رفتنتون نتیجه اش شد این؟ »
جمین دستمالی که دور گردنش انداخته بود رو کشید و سمت مومو پرتاب کرد.
« شوخی میکنی دیگه؟ خدای من چرا همه ی ژاپنیا فکر میکنن کار کردن خیلی آسونه؟ »
مومو نگاه تیزی بهش انداخت، اما شوتارو پیشدستی کرد تا یه جنگ بزرگ رخ نده.
« اممم، خسته نباشی جمین هیونگ. سونگ چان هیونگ، فایتینگ! »
نیش چان تا بناگوش باز شد و لبخندی به تارو زد.
« شوتارویا، مدرسه چطور میگذره؟ نباید وقتتو اینجا تلف کنی. »
جمین صورتش رو سمت نیمرخ چان برگردوند و پس گردنیه محکمی بهش زد.
« از کِی تا حالا شما دو تا اینقدر صمیمی شدین؟ »
مومو خنده اش گرفته بود و شوتارو لبخند کشیده و بامزه ای زده بود. چان دستشو پشت گردنش کشید و اعتراض کرد.
« چرا میزنی هیونگ! »
جمین شونه هاش رو بالا انداخت.
« نمیدونم، یهو دلم خواست. »
-
« لطفا این نوشیدنی رو برام حساب کنین. »
جونگوو قوطی سوجو رو روی پیشخوان گذاشت و بعد از پرداخت وجه، از مغازه بیرون اومد. هوا به شدت سرد بود و سوجو، پیشنهاد مناسبی نبود. هرچند اهمیتی نداشت، جونگوو جدیدا به نوشیدن سوجو روی آورده بود. دیدش تار شده بود، جدیدا بیناییش یکهو ضعیف شده بود و دلیلش رو هم نمیدونست.
« حتما باید برم دکتر. خدای من، حتی درختی که تو دو متریمه رو نمیتونم ببینم! »
سرش رو به چپ و راست تکون داد و برای خودش افسوس خورد. دره قوطی رو باز کرد و جرعه ای از سوجو نوشید. خیابونی که داشت دنبالش میکرد مسیر خونه یا حتی محل کارش، در واقع محل کار سابقش هم نبود. فقط اینطوری بود که: " بریم ببینیم چخبره! "
سئول مثل همیشه متراکم و شلوغ بود، اما راهی که جونگوو برا پیمودن انتخاب کرده بود کمی تاریک بود و در واقع بوی آشغال هایی که توش پخش شده بود، ابدا مخاطب پسند نبود.« ولی خیلی خوب شد که اونموقع با یوتا به مصاحبه ی مطبوعاتی نرفتما. آخه اصلا من و اون، مگه میتونیم باهم عین آدم حرف بزنیم؟ »
با خودش میگفت و با ندای درونش بحث میکرد.
« ولی عجیبه که اینهمه مدت صدایی ازش در نیومده. نکنه میخواد ازدواج کنه؟ »
دلیلی نداشت که یکهو این فکر به سره جونگوو بزنه، واقعا هیچ دلیلی وجود نداشت!
« آه نه، هیچکس با اون احمق ازدواج نمیکنه، خوبه. »
با خودش تایید کرد و لبخندی از سر رضایت زد. اما دید جونگوو بد و بدتر میشد. دیگه با خودش حرف نمیزد و حواسش به این بود که در واقع داره تا مرز کور شدن میره!
« چرا یهو اینطوری شدم؟! دارم میمیرم؟! آه همش تقصیره یوتاست! »
با فریاد گفت و دستی به روی چشم هاش کشید. کم کم داشت میترسید، به معنای واقعیه کلمه تار میدید. به دیواری که سمت چپش بود تکیه داد، سر خورد و روی زمین نشست. مدام دستشو رو چشم هاش میکشید اما دیدش نه تنها بهتر نمیشد بلکه بدتر هم میشد. پنج دقیقه ای اونجا نشسته و با خودش درگیر بود، همون لحظه ها بود که صدای زد و خوردی شنید. گوشاش رو تیز کرد و سمت راستش رو نگاه کرد. نمیتونست قیافشون رو تشخیص بده، اما دو نفر در حال دعوای فیزیکی بودن. جونگوو تقریبا کور شده بود و اوناهم بنظر نمیومد یه مهمون جدید بخوان، پس تنها کاری که به ذهنش رسید رو انجام داد : فرار!
هرچند، اونقدری بی حواس و کور شده بود که اصلا نفهمید گوشیش از تو جیبش افتاده ...
-
« اینقدر به در نگاه نکن، جمین قرار نیست بیاد. »
جهیون گفت و لیوان حاویِ قهوه رو مقابل تیونگ گذاشت. تو این مدت به عنوان " دوست تیونگ " وقتش رو تو کافی شاپ یونیورس میگذروند و دوران دوست پسری - دوست پسریه قشنگی داشتن. تیونگ لب هاش رو آویزون کرد و با گرفتن لیوان میون دست هاش، خودش رو گرم کرد. جه میخواست زمان همینجا به ایسته، دقیقا تو همین لحظه که تیونگ بدون هیچ حرکت خاصی برای دوست پسرش دلبری میکرد. تیونگ کسی بود که همیشه جهیون رو به وجد میاورد. ته گفت:
« چرا جمین هیونگ به دیدنم نمیاد؟ از دستش ناراحتم. »
قبل از اینکه جهیون بتونه حرفی بزنه، تیونگ مشتش رو به میز کوبید و لب هاش رو روی هم فشار داد. سعی میکرد جدی بشه ولی بیشتر مثل یه خمیر نپخته شده بود، جه به خنده افتاد.
« اون خیلی عوضیه! چطور میتونه اینقدر بی ملاحظه باشه؟ »
« جمین گفت ببرمت پیشش. »
« چی؟! »
« گفت برای من و تو یه پیشنهاد جدید برای یه کار داره. فکر کنم داشت در مورد یه بار- نه، در واقع داشت از یه گی بار حرف میزد. »
YOU ARE READING
Utopia:Road To Gray Souls (𝐒𝐄𝟎𝟏 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞)
Fanfiction𝖴𝗍𝗈𝗉𝗂𝖺 : 𝗋𝗈𝖺𝖽 𝗍𝗈 𝗀𝗋𝖺𝗒 𝗌𝗈𝗎𝗅𝗌 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾𝗌: 𝖸𝗎𝖶𝗈𝗈, 𝖭𝗈𝖬𝗂𝗇, 𝖩𝖺𝖾𝖸𝗈𝗇𝗀 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒, 𝖠𝖼𝗍𝗂𝗈𝗇, 𝗋𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝗌𝗆𝗎𝗍 𝖬𝗈𝗋𝖾: «این بازی هنوز تموم نشده.» یوتا بعد از سال ها، به کشور، شهر و خونه ای...