Part 06

135 36 30
                                    

ساختمان چهار طبقه ی رو به روش رو نظاره کرد. قدیمی بود، خیلی هم قدیمی بود. تو یکی از محله های " تقریبا " پایین شهر سئول بود و برای فروشش، به تخفیف رفته بود. مشاور املاک با سوئظن یوتا رو برانداز کرد.

" اما آقای ناکاموتو، مطمئنین؟ این ساختمون خیلی قدیمیه، من حتی شک دارم که تا دقیقه ای بعد فرو نریزه. میتونم ساختمونای بهتری رو بهتون معرفی کنم. "

یوتا پوزخند تمسخر امیزی زد.

" مشکل چیه؟ در هر صورت کسی که پولش رو میده منم! "

البته که یوتا دروغ گفت، کسی که پولش رو میداد کارت پسر خالش بود.

" خب، پس نمیخواین داخلش رو ببینین؟ "

" اهمیتی نداره، فقط قرارداد رو بیار. "

وقتی پشتت گرم باشه، برات فرقی نداره که چقدر، تا چه اندازه و برای چی خرج میکنی. یوتاهم از اون دسته بود. از دسته ی آدمای خوش شانسی که با داشتن ثروت، پاره ای از مشکلاتشون رو به راحتی حل میکردن. زندگی یوتا میتونست مثل جریان یک رودخونه آروم بگذره، اما اون خودش باد و طوفان رو به میان میاورد ...

-

« امروز صبح، جسد مردی در حوالی خیابان گودونگ پیدا شد. نیروهای پلیس در حال بررسی صحنه هستند و تنها یک کیف از آن مرد به جا مانده. با توجه به شواهد داخل کیف، جسد به قتل رسیده متعلق به کیم مین جی، وزیر ارتباطات کره ی جنوبی بوده است. همچنین از نظر پزشکی قانونی، از زمان مرگ حداقل نُه ساعت گذشته. کاراگاه لی اضافه کرد ... »

جونگوو دستش رو سمت کنترل سوق داد و تلویزیون رو خاموش کرد. لبخندی از روی تحقیر و استهزا زد.

" قضیه چیه؟ "

سرش رو تکون داد و آهی کشید. روزنامه ای که روی میز بود رو برداشت و تیترش رو خوند، البته با خوندن اون تیتر فریادش آسمون رو به لرزه انداخت.

« قهرمان دو رگه ی کره ای - ژاپنی، به سئول برگشت. داستان زندگی ناکاموتو یوتا، ناجی ای که جان عده ی کثیری از مردم را نجات داده است. »

از شدت عصبانیت حاضر بود خودش رو از رودخانه ی هان به پایین بندازه. کاغذ روزنامه زیر دستش فشرده میشد؛ شروع به خوندن متن زیر تیتر کرد:

« یک هفته قبل، ناکاموتو یوتا، دورگه‌ی کره ای-ژاپنی، بعد از سال ها به سئول بازگشت. یوتای بیست و نه ساله، با وجود برنامه ی کاری شلوغ، وقتی را برای مصاحبه با خبرنگار ما اختصاص دادند. »

وقتی به اینجای خبر رسید، یک تای ابروش رو بالا انداخت.

« شما ده سال پیش یکی از گروگان های حمله ی پایتون سیاه بودین، درسته؟ »
« متاسفانه، بله. »
« اون روز، دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ »
« آه، من و چند تا از دوستام تصمیم گرفته بودیم تا کمی شیطنت کنیم. اونموقع جوون بودیم. حتی نفهمیدم که من و جونگوو چطوری گیر اونا افتادیم. »
« منظورتون از جونگوو، چه شخصیه؟ »
« کیم جونگ وو. اون الان راننده ی ماشین های مسابقه ایه. یکی از دلایلی که برگشتم اون بود، خیلی دلم برای دوست عزیزم تنگ شده بود. »

Utopia:Road To Gray Souls (𝐒𝐄𝟎𝟏 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt