2.نظم تغییر ناپذیر

930 175 464
                                    

SONG🥀:Jumbsuit_Twenty One Pilots

[ درست میان عشق بازی های شبانه با مرگ،زندگی او را میخواند.]

--

پرونده رو از روی میز برداشت و اولین صفحه‌ش رو باز کرد.یک پاش، روی پای دیگه قرار داشت و بدنش به یک سمت صندلی، متمایل تر بود.

انگشت هاش به نرمی بی وزنی کاغذ های توی دستش رو کنترل میکردن و بدون این که نگاهش رو ازشون بگیره گفت:"خب تعریف کن.میشنوم."

پسر بلافاصله شروع به غرغر کرد.به نظر میرسید از تکرار هزار باره ی اون قصه ی مزخرف خسته شده باشه:"من که همه چیز رو گفتم‌.تازه یک بار هم نوشتمش.دیگه چی رو تعریف کنم اخه؟"

مامور جواب داد:"هر چیزی مراحل قانونی خودش رو داره." پرونده رو کمی پایین تر از قبل نگه داشته بود و به شاهد نگاه میکرد.

پسر چشم هاش رو توی کاسه چرخوند و نگاهش بین صورت و دست های مامور جا به جا میشد:"من و دوست دخترم فقط میخواستیم یکم خوش بگذرونیم همین.نمیفهمم چرا باید تهش از این جا سر در بیاریم."

به ظاهر ترسیده بود.پوست زرد رنگش، بی حال به نظر میومد و میشد قطرات ریز عرق رو روی پیشونیش دید.

دائم روی صندلی جا به جا میشد و موقع حرف زدن دست هاش رو به هر طرف تکون میداد انگار میخواست تاکید کلماتش رو با رسم حروف روی صفحه ای نامرئی، بیش تر کنه.

مامور با چشم هایی روشن‌ و بی حرکت بهش نگاه میکرد:"خانواده‌ت میدونستن کجایی؟"

پسر فورا انکار کرد:"نه نه.بهشون گفته بودم میرم خونه ی یکی از دوستام."

با شنیدن جواب پسر سر تکون داد:"اولین باری بود که میرفتین اون جا؟" بعد نگاه کوتاهی به صورت گیجش انداخت و اضافه کرد:"منظورم پارکه."

پسر سر جاش جنبید و نگاهش رو پایین انداخت:"اره." دست هاش زیر میز بودن و با انگشت هاش بازی میکرد.

جیمین پرونده ی توی دستش رو ورق زد انگار که مشغول مطالعه ی چیز مهمی باشه و حین دنبال کردن جملاتِ روی کاغذ گفت:"ولی همسایه ها چند بار دیگه هم اون دور و اطراف دیده بودنت."

پسر خاموش شد و لبخند مبهمی زد.از نگاه کردن به مسئول پرونده طفره میرفت.انگار سعی داشت راه فراری برای دروغی که گفته بود پیدا کنه اما دستش به جایی بند نبود پس فقط نفسش رو بیرون داد و این واقعیت رو که چاره ای جز‌گفتن حقیقت نداره؛ پذیرفت:"راستش بعضی شب ها با یکی دو تا از دوستام میرفتیم اون جا مست میکردیم.یک وقت هایی که مودش بود سیگار هم میکشیدیم."

چند ثانیه ای مکث کرد.وقتی سکوت مامور رو دید یکباره صداش رو بالا برد:"اصلا این ها چه ربطی به این قضیه داره؟من که هرچی لازم بود گفتم پس کی میذارید برم؟بابام همین الانش هم به اندازه ی کافی از دستم کفریه."

HIDDEN SCARLET{Story Of Murder}Where stories live. Discover now