6.فکرش جای دیگری بود، ماشه را کشید

631 112 963
                                    

SONG🥀:Reptilia_The Strokes

[ دنیایی که در آن مورچه ها قلاب خرچنگی را به لانه میبرند؛ مدت هاست به انتها رسیده.]

--

با یک فین محکم، محتویات بینیش رو توی دستمال خالی کرد و نالید:"خدای من...پسرک بیچاره."

از همون دستمال برای پاک کردن اشک هاش هم استفاده میکرد.

تهیون به زن که موهاش رو عقب زده بود و گوشواره به گوش داشت نگاه کرد.لپ های گنده‌ش رو دید که موقع هق هق به طرف گوش هاش کش می اومد و تو گودی لپ ها دو چال کوچک، هر از گاهی خودنمایی میکرد.

گونه هاش کش اومدن و همراه با هق هق دیگه ای باز هم فین کرد.تقریبا چیزی از دستمال نمونده بود.همه‌‌ش خیس و لزج شده بود.

نگاه منزجرش رو از صورت خانم گو گرفت.ترجیح میداد به سوتین های رنگارنگِ انباشته شده گوشه‌ی کارگاه زل بزنه تا این که به همچین چیز تهوع اوری نگاه کنه.

"صبح تو اخبار یک چیزایی شنیدم.کی فکرش رو میکرد منظورشون گو سونگِ من باشه؟"

دستمال رو توی مشتش فشار داد و همین طور که به سینش میکوبید با صدای گوش خراشی فریاد زد:"گو سونگ‌آ...سونگ‌آ بیچارم..." صورتش، رو به سقف برگشته بود.

بار دیگه دستمال رو زیر بینی و روی لب هاش کشید. تهیون این بار واقعا نزدیک بود بالا بیاره.

سرپرست کانگ که میان ضجه های زن منتظر فرصتی برای صحبت بود با فروکش کردن صدای هق هق شروع به صحبت کرد:"درک میکنم الان اصلا حال مساعدی ندارید ولی اگر ممکنه به عنوان یکی از نزدیکان مقتول چند تا سوال ازتون داریم.زیاد وقتتون رو نمیگیریم."

برای راحتی وجدانش، دستی به پشت زن کشید.امیدوار بود این حرکت کمی ارومش کنه.

یک ربعی میشد که اومده بودن اما تمام مدت همین جا جلوی در کارگاه ایستاده و به ضجه های زن که با سخاوتی نمایشی، رنج میکشید گوش میدادن.حتی یک سوال هم نتونسته بودن بپرسن.

زن فین فین ریزی کرد.زوری زد و سرش رو چرخوند.گیج و مبهم دور و اطراف رو میگشت.انگار دنبال چیزی بود یا میخواست کاری کنه اما ذهنش همراهیش نمیکرد.

گو شین سو.

زنی در اواخر دوره ی میانسالی که سختی های زندگی، ردی عمیق تر نسبت به تعداد روزهایی که سپری کرده روی چهرش باقی گذاشته بود.

صورتی رنگ پریده داشت و دور چشم های قهوه ای رنگش، صورتی بود.گرد پیری روی شقیقه هاش نشسته بود و لباس های تنش ساده و سنتی بودن.به نظر میرسید سرسری و بی دقت برای پوشاندن چروک هاش کمی کرم پودر زده بود چون جای رد اشک روی صورتش دیده میشد.

HIDDEN SCARLET{Story Of Murder}Where stories live. Discover now