10_کلماتش را پیش از آنکه صدا شوند میشنید

456 79 1K
                                    

SONG🥀:For You_Lim Jae Bum

[ و در پسِ هر بوسه، در میان گل و لای و سایه های تیره گون، گل رز سفید و لطیفی میروید.]

--

نزدیک به سحر بود.تاریکی اخرین حربه‌ هاش رو برای مقابله با طلوع به کار میگرفت و حاصل این جدال، آسمانی نیلی رنگ با رگه هایی نارنجی بود.

این روز ها هوا بد بود.با گذر از پاییز،حالا هوا به سمت زمستانی شدن میرفت و از سرِ صبح انتخابش رو میکرد.پنجره ها به روی بارون و سرما بسته میشدن و وسایل گرمایشی به کار افتاده بودن.

جونگکوک حوله ی خیس و کرم رنگ توی دستش رو چندباری پیچوند تا اب اضافیش رو بگیره و فاصله ی ده قدمی تا در دستشویی رو به سرعت طی کرد.

دمپایی هاش رو در اورد و انگشت های لختش رو با حس برجستگی پارکت جمع کرد.اخرین بار رو فرشی هاش رو توی کریدور و کنار کمد در اورده بود اما حالا هرچی میگشت پیداشون نمیکرد.احتمالا بازهم تهیونگ یک گوشه ای زیر مبل یا میز غذاخوری پرتشون کرده بود.

از عرض اتاق گذشت و میز رو دور زد تا به پسر که لبه‌ ی تخت نشسته و پاهاش رو اویزون کرده بود برسه.جعبه ی کمک های اولیه کنارش باز شده و تعدادی باند و گاز استریل، چسب و نرمال سالین دیده میشد.

نزدیک بهش روی زمین زانو زد و انگشت هاش رو دور مچ پای اسیب دیده‌ش پیچید اما وقتی خواست از زمین بلندش کنه پسر مقاومت کرد با این وجود جونگکوک فشار بیش تری وارد کرد و در نهایت مثل همیشه اونی که تسلیم شد تهیونگ بود.

وقتی با عجله خودش رو به سوییت رسوند و در رو باز کرد بدون این که وقتش رو با گشتن و یا صدا زدن های بیخودی تلف کنه مستقیم به سمت اتاق رفت و پشت تخت رو چک کرد.

مطمئن بود تهیونگ اون جاست.همیشه اون جا بود.در نبود جونگکوک تو فاصله ی بین تخت و پنجره ی قدی اتاق میشست.با چراغ خاموش، توی تاریکی، روی ساق های خمیده‌ش دولا میشد.گاهی سرش رو به زانوانش تکیه میداد و گاهی از اخرین طبقه ی بلندترین هتل سئول به نمای شهر خیره میشد.

شهری که باور داشت سیاهی به بدنه‌ ی بی روحش رخنه کرده و مثل یک هیولا از غمِ ساکنینش تغذیه میکنه‌.

گاهی نور ماه صورتش رو روشن میکرد.مثل پروژکتوری که رقاص اصلی رو روی صحنه دنبال میکنه بهش حس قهرمان بودن میداد.انگار توسط آسمان انتخاب میشد.جادوی مهتاب رو در شب حس میکرد.توی فضایی که به نظر میرسید فراتر از زمان و مکانه.

ریز جثه نبود و این همیشه جونگکوک رو متعجب میکرد که چطور خودش رو اون پشت جا میده و ساعت ها تو یک فضای مستعطیلی شکل و تنگ دوام میاره.چند باری سعی کرده بود جا رو براش بازتر کنه اما هربار تخت سر جای قبلیش برمیگشت.انگار ترجیح میداد توسط بدنه ی چوبی تخت و دیوار شیشه ای رو به روش احاطه بشه.

HIDDEN SCARLET{Story Of Murder}Where stories live. Discover now