SONG🥀:A Book In Memory_OneWe
[چشماناش را که میبست پرتگاه غیر قابل عبوری که وی را برای مدتی از آن جهان شبانه جدا میکرد احساس مینمود.پرتگاهای که بی درنگ تضادهایش، از هم میدرید و ترفندهایش، مسخ میکرد.}
--
تکیهش رو از کانتر برداشت و یکی دو قدم جلو اومد.سری خم کرد که دسته ای از موهای لختش رو کنار صورتش ریخت و مثل باقی دقایق گذشته به حرف زدن با خودش مشغول بود:"یعنی تا الان فهمیده؟"
بلافاصله خودش رو نقض کرد:"اگر فهمیده بود حتما زنگ میزد."
بی قرار دور خودش میچرخید و پوست بیچاره ی لب هاش قربانی دندان هاش میشدن:"ممکنه یک وقت بزنه به سرش و بکشتش؟"
هجوم پیاپی احساسات آشفته و متناقض، مین جی رو بیش از پیش مضطرب و دلافسرده میکرد و تهیونگ چند قدمی اون طرف تر، این بار با لباس هایی تمیز و موهایی مرتب شده، در سکوت تقلا و رنجش رو شاهد بود.
هودی طوسی رنگ و ضخیمی با طرحی نامتعارف از چهره ای ناشناس و احتمالا خیالی به تن داشت که برای بدن تراشیده و کم حجمش زیادی بزرگ به نظر میرسید و شلواری همرنگ اما راحتی پوشیده بود.
مبن جی بعد از رد و بدل نگاهی با تهیونگ ادامه داد:"نه...خیلی از کارهاشون بهش وابستهس.به همین راحتی بیخیالش نمیشن." اما طولی نکشید تا برای این فکر هم جوابی پیدا کنه:"اگر یکی رو جاش گذاشته باشن چی؟"
صدای زنگ در، تکه های شکسته ی افکارش رو به گوشه ای هول داد و چهرهش رو درهم کشید.بعد به سمت در رفت و با صدایی اهسته، انگار که با خودش باشه گفت:"این دیگه کدوم خریه؟"
خیلی زود از اشپزخونه گذشت.خودش رو به ورودی رسوند و لحظه ای لای درِ گشوده مکث کرد.بعد با تغیّر رو برگردوند و کنار رفت:"عالی شد.اخرین کسی که الان میخواستم ببینمش هم اومد."
به سمت جایی که قبلا بود به راه افتاد و این بار بلند اما با لحنی گزنده به داخل دعوتش کرد:"بیا تو." نفس معترضی کشید و پی حرفش رو گرفت:"بیا تو که کلکسیون بدبختی هام رو تکمیل کنی."
یونگی به دنبالش از چهارچوب گذشت و در رو پشت سرش بست.وقتی وارد اشپزخونه شد تهیونگ قدمی به سمتش برداشت اما بین راه عقبگرد کرد و سر جاش برگشت. انگار فکری دستی نامرئی شده، از حرکت منصرفش کرده بود.
مین جی چرخید و پشتش رو به هردو کرد.دست هاش رو به کانتر تکیه داد، لبهش رو با انگشت هاش گرفت و کمی بدنش رو عقب داد تا کمرش رو خم کنه و صورتش رو بین دو ساعش رد کرد:"خبر داشتی میخواد چی کار کنه؟" صداش خفه تر و به زمزمه نزدیک تر شد.
سکوت کرد.به عقب برگشت و با چشم هایی که به یونگی خیره شده بود تشر زد:"هزاربار گفتم وقتی دیدی داره گند میزنه یک چاقو بزن تو پهلوش.همین جا دو تا بخیه بخوره بهتره از اینه که مثل دفعه ی قبل با سه تا دنده ی شکسته برش گردونن."
YOU ARE READING
HIDDEN SCARLET{Story Of Murder}
FanfictionCouples: ویکوک/کوکوی، اجازه بده داستان روابط رو بهت نشون بده Genre: جنایی، کاراگاهی، عاشقانه -- خلاصه:هشت ماه از کشف اولین جسد مربوط به پرونده ی قتل های سریالی معروف به "قصاب" گذشته بود و تیم جرایم خشن ویژه ایستگاه پلیس منطقه ی جونگ بو جز مدارکی محد...