SONG🥀:A Little Wicked_Valerie Broussard
[همانند ساکنین دو جزیره، نزدیک به هم اما جدا شده با مغاکی ژرف، مِهرِ خاموش اما رقت بارِ پسر را در تمنای وجودش به تماشا نشسته بود.]
--
"برای شناختِ جامعه، باید آدم هاش رو از بالا تماشا کرد.جهتای که اغلب وجودش رو فراموش میکنن و بر خلاف اونچه از رو به رو و یا پشت سر دیده میشه، فاقدِ ظاهرسازیه.
جایی که موقعیت اجتماعی و مارک لباس ها کمرنگ میشن و از این موجودِ دو پای مشهور که انقدر بهش مینازن تنها راه رفتن اریب وار و حقیرانه به جا میمونه."
جملات رو خوب به خاطر داشت اما شخصی که اون هارو گفته بود نه.تنها پوستی چروک و دندان هایی کرم خورده میان دهانی گشاد که به پهنای صورت کش اومده و به چهره ی بی رنگ و روش لبخند میزد.
پیرمردی که جایی کنجِ دیوارِ بیرونی یک کافه، زیر سایه ی برگ های درختی که باد به ارامی تکونشون میداد، چای میخورد.
اما زندگی، تجربه های پیرمرد رو مقابل چشم های پسر به سخره گرفت.حالا مین یونگی خیلی خوب میدونست حقیقت جامعه رو از بالا نه، بلکه باید در شب دید.
لحظه ای که حادثه ای اسرارامیز رخ میده و ظلمت همه چیز رو در بر میگیره.حالا همه چیز حالتی متفاوت به خودش میگیره.
درخت ها، برگ های سقوط کرده و نیمکت های نم زده، تن های خسته و بیهوش روی میله های اهنی و سرد، کوچه پس کوچه های بارون زده و چاله های آبی در کمینِ عابران مست، پژواکِ جمعیت لا به لای خیابان های توریستی، مال باختگانی به دنبال کیف پول های گم شده و بدن هایی پنهان پشت دیوارها، صدای موسیقی، بوی گوشتِ سرخ شده و شراب برنج، زن هایی به انتظار مشتری و بیخانمان هایی که با برگ های خشکیده اتشی برای گرم کردن دست هاشون به راه انداختن.
حقیقت شهر رو باید در شب شناخت.جایی بین راهروهای پر زرق و برق یک هتل وقتی انگشت های پسری پارگی دردناک گوشه ی لبش رو لمس میکرد و مردی وحشت زده به خون روی دست هاش خیره شده بود.
مرد به بریدگی خیس از خونِ بین موهاش دست کشیدو با دهشتزدگی نالید:"سرم رو شکوندی!"
چشم هاش بدن ریز جثه ای رو، چنباتمه زده روی زمینِ سرد، هدف گرفتن.پاهاش لخت بودن و کنار خورده شیشه هایی که به نظر میرسید مال یک بطری شکسته باشن پرت شده بود.
تیشرت سفید رنگ و بلندی پوشیده بود که توی تنش زار میزد و شلوارک کوتاهش فقط قسمت کمی از ران هاش رو پوشونده بود.به نظر برای هوای فصل، لباس نامناسبی میومد.
شاید چند تکه ای شیشه ی درشت، توی گوشتِ ساق پاش فرو رفته و زخمیش کرده بود چون وقتی بی صدا خودش رو روی زمین عقب کشید و از مرد دور شد، ردِ کشیدگی خون به جا گذاشت.
YOU ARE READING
HIDDEN SCARLET{Story Of Murder}
FanfictionCouples: ویکوک/کوکوی، اجازه بده داستان روابط رو بهت نشون بده Genre: جنایی، کاراگاهی، عاشقانه -- خلاصه:هشت ماه از کشف اولین جسد مربوط به پرونده ی قتل های سریالی معروف به "قصاب" گذشته بود و تیم جرایم خشن ویژه ایستگاه پلیس منطقه ی جونگ بو جز مدارکی محد...