Part 1

4.2K 489 129
                                    

لطفا هر پارت رو که میخونین vote بدین چون خیلی برای نوشتن بهم انرژی میده♡

Minho:

خواب عمیقی رفته بودم که با صدای تق تق در به گند کشیده شد ، با عصبانیت بالشت رو سمت در پرت کردم

اون عوضی اومد داخل

سونگمین : ارباب جوان لطفا بلند شید ، پدربزرگتون سر میز منتظر شما هستن

هیچی نگفتم ؛ اومد و پتو رو از روم برداشت ،
داد کشیدم

مینهو : باشه باشه باشههههه ، فقط ولم کن

گوشه ای ایستاد ، نمی رفت بیرون ؛ اوف بلندی کشیدم و از روی تخت بلند شدم

رفتم پایین ، سر میز نشستم

پدربزرگ : صبح بخیر

با کشیدن دندونام روی هم گفتم صبح بخیر

پدربزرگ : از امروز میری شرکت

با تعجب بهش خیره شدم

مینهو : چی؟ ، من به اون شرکت لعنتی نمیرم

پدربزرگ : یعنی چی؟ ، تو تنها وارث منی ، باید بری

مینهو : نمیخوام نمیخوام ، چندبار دیگه باید بگم

پدربزرگ : مرگ پدر و مادرت رو فراموش کن ، دیگه همه چی تموم شده

دستامو روی میز کوبیدم ، بلند شدم

با عصبانیت و بغضی که تو صدام بود داد زدم

مینهو : نه تموم نشده ، تا اون عوضی که پدر و مادرم رو کشت پیدا نکنم ، آروم نمی شینم

توی اتاقم رفتم ، با بستن در و تکیه دادن بهش اشکام سرازیر شد

با صدای ویبره گوشیم بغضم کمتر شد ، گوشیم رو روشن کردم

(پیام _ هیونجین : هیونگ میای بریم خوش گذرونی)
( مینهو : آره ، الان واقعا بهش نیاز دارم )

.
.
.

Jisung :

توی خونه چیزی برای خوردن نیست ، همه کابینت ها رو گشتم ، نمیخوام برم بیرون ، از همه چی متنفرم ، از اون کوچه ها ، از اون آدمای عوضی ، از این زندگی

صدای قار و قور شکمم بلند شد با حرص گفتم توی عوضی ساکت شد

مجبور شدم برم بیرون ، کفشام رو پوشیدم ، کلاه مشکی روی سرم رو پایین تر کشیدم و با قدمای کوتاه ولی سریع از توی کوچه ها رد میشدم

با صدایی از پشت سرم توی جام خشک شدم ، ترس وجودم رو گرفت ، دوباره شروع شد

" تو جیسونگی مگه نه ؟ "
""پسر یه قاتل باید برا خودش راست توی کوچه ها بگرده""

با شنیدن این حرف بغض کردم و شروع به دوییدن کردم

"بچه ها بگیریدش"

Heartless ^Minsung^Where stories live. Discover now