Part 19

1.2K 201 136
                                    

Minho :

دیشب همه کارهامو زودتر تموم کردم تا بتونم امروز ظهر جیسونگ رو ببرم اقیانوس ، یک هفته س که توی خونه زندانیش کردم ، بهتره یکم بیرون ببرمش تا حال و هواش عوض بشه.
از آسانسور بیرون اومدمو سمت واحدمون رفتم.
با دیدن فلیکس جلوی در خونه ، خشم همه وجودمو گرفت و داد بلندی کشیدم

مینهو : تو اینجاااا چه غلطیییی می کنییییییی ، هاااااااان؟

از ترس توی جاش لرزید و چند قدم عقب رفت

فلیکس : هیو...هیونگ

با سرعت به سمتش رفتمو یقه پیرهنشو توی دستم مچاله کردم و کمرش رو به در خونه کوبیدم

فلیکس : آخخخ ... هی....هیونگ...امم‌‌‌‌..

جیسونگ : مینهووو...مینهووو ولش کنننن

شنیدن صدای جیسونگ که از فلیکس حمایت میکرد آزارم داد و وحشی ترم کرد.
یقه لباسش رو محکمتر فشار دادمو روی زمین سمت آسانسور پرتش کردم

مینهو : بروووووو گم شووووووو
فلیکس : هیونگ... صبر کن
مینهو : برو گورت رو گم کن تا تیکه تیکه ات نکردم.

در رو با اثر انگشتم باز کردمو داخل خونه شدمو در رو کوبیدم.
با خشم به جیسونگ نگاه کردم ، چند قدمی عقب رفت.
سمتش حمله ور شدم ، تند تند عقب رفت و به دیوار پشت سرش چسبید.
همونطور که بهش نزدیک میشدم ، کمربند شلوارمو باز کردمو درش آوردم.
با تعجب نگام کرد و شروع کرد با ترس و لرز حرف زدن

جیسونگ : مین...مینهو ...می..میخوای...چی..چیکار کنی؟؟

کمربند رو یه تا کردمو سر و تهش رو بهم چسبوندمو توی دستم گرفتمش.
سمتش رفتمو مچ هردو دستش رو با دست دیگه ام گرفتمو بالای سرش قفل کردم
یهو شروع کرد به گریه و التماس کردن

جیسونگ : آه ...مینهو لطفا....لطفااا ..اینکارو نکن

مچ دستاش رو محکم گرفتم تا تکون نخوره ، کمربند رو بالا آوردمو اولین ضربه رو محکم به رونش زدم.
جیغ بلندی کشید

جیسونگ : آآآآخخخخ ، مینهوووو .... نکننننن

با کمربند ضربه های محکم و پشت سر هم به رون هاش میزدمو داد میکشیدم

مینهو : مگه نگفتممم با کسی حرف نزن ، هاااااان؟ مگه نگفتممممم؟؟؟ حرف بزن ، مگه نگفتممم؟

شروع کرد به گریه کردن

جیسونگ : چرا...گفتی
مینهو : پس چرا حرف زدی هاااان؟؟

محکم و با قدرت به رون هاش ضربه میزدم

جیسونگ : بب...ببخش...ید ، اشتباه کردم.
مینهو : اشتباه کردی؟؟
جیسونگ : آره بب..ببخشید ... دیگه...با کسی حرف نمیزنم

سه ، چهارتا ضربه دیگه زدمو کمربند رو گوشه ای پرت کردم.
دستاش رو ول کردم ، پاهاش سست شد و روی زمین نشست و زانوهاش رو توی بغل گرفت و بلند بلند شروع به گریه کرد.
سمت دستشویی رفتمو داخلش شدم.
روبه روی آینه ایستادمو شروع به گریه کردم
من زدمش ، جیسونگم رو زدم .
متاسفم جیسونگم ، من ...من مجبورم....مجبورم برای داشتنت و از دست ندادنت هرکاری بکنم.
اما....اما زدنت انقدر بهم فشار آورده که دلم میخواد همین الان بمیرم.
داد خیلی بلندی کشیدمو با مشت محکم توی آینه کوبیدمو خوردش کردم.

.
.
.

Jisung:

روی تخت نشسته بودمو از پنجره به بیرون زل زده بودم.
هر چند که هیچی قابل دیدن نیست .
چون مینهو حتی پنجره رو هم حفاظ های شطرنجی آهنی زده بود.
از زمانی که فلیکس اومده بود اینجا بیشتر از یک ماه میگذره.
بیچاره حتما انقدر ترسیده که دیگه جرئت نمیکنه بیاد اینجا.
صدای باز شدن در اومد ، سریع پتو رو کنار زدمو روی تخت خوابیدمو پتو رو کامل روی خودم کشیدم.
صدای قدم هاش رو وقتی که به اتاق نزدیک میشه رو میشنومو می شمارمشون.
اون همیشه با ۳۲ قدم به اتاق میرسه.
۱_ ۲ _ ۳ _۴ .........................۳۰ _ ۳۱ _ ۳۲
دستش رو روی دسته ی در گذاشت و با پایین کشیدنش در رو باز کرد.
داخل اتاق اومد.
صدای جیر اومد یعنی الان در کمدش رو باز کرده ، پس داره لباس هاشو عوض میکنه.
دوباره صدای جیر اومد پس یعنی کارش تموم شده و در کمدش رو بسته.
الان صدای قدم هاش به سمت تخت میاد.
فاصله ی در کمدش تا تخت ۱۳ قدمه
۱ _ ۲ _ ۳ _ ۴ ...... ۱۱ _ ۱۲ _ ۱۳
روی تخت نیم خیز شد و پتو رو کنار زد و کنارم دراز کشید.
دستش رو سمت پریز بالای تخت برد و چراغ رو خاموش کرد.
مثل هر شب وانمود میکردم خوابم و همینطوری چشمامو می بستم تا خوابم ببره.
مینهو هم هرشب همینطوری کنارم می خوابید بدون هیچ حرف یا لمسی.
الان نزدیک دو هفته اس که باهم حرف نزدیم ، چون زمان هایی که میاد خونه خودمو به خواب میزنم و صبح ها که از خواب بلند میشم اون رفته.
از این زندگی متنفرم ، چرا .... چرا یدفعه باید اینقدر تغییر کنه؟
ما دیگه هیچ عشقی بینمون نیست ، دیگه از وجود همدیگه لذت نمی بریم ، دیگه دلتنگ هم نمیشیم ، آخرین بوسه مون یک ماه پیش بود ، آخرین سکس مون .... حتی یادم نمیاد آخرین سکسمون کی بود ، فکرنکنم قبل از اومدن اون آدام لعنتی بود.
فکر کردن به اینا فایده نداره ، نمی تونم اینطوری زندگی کنم ، اگه قرار اینقدر باهام سرد باشه پس برای چی باید اینجا پیشش زندگی کنم؟
دستم سمت پریز بالای تخت بردمو چراغ رو روشن کردمو پتو رو کنار زدمو از روی تخت بلند شدمو سمت کمدم رفتمو همه لباس هامو در آوردمو روی زمین کف اتاق گذاشتم.
اخمی به ابروهاش داد و از روی تخت بلند شد و سمتم اومد

مینهو : داری چه غلطی میکنی؟

جوابی بهش ندادمو ساک رو از بالای کمدم پایین آوردمو بازش کردمو شروع کردم لباس ها رو توش ریختن.
جلو اومد و بازوهامو گرفت و به دیوار چسبوندم

مینهو : نشنیدی؟ گفتم داری چه غلطی میکنی؟
جیسونگ : میخوام برم

چینی از اخم روی پیشونیش افتاد

مینهو : چی؟
جیسونگ : گفتم میخوام برم ، هیچوقت توی زندگیم فکر نمیکردم این حرف رو بزنم ولی از زندگی باهات خسته شدم.

چشماش از تعجب گرد شد و گفت

مینهو : چی...چی گفتی؟

بازوهام رو از دست هاش جدا کردمو گفتم

جیسونگ : از زندگی باهات خسته شدم

یهو با سیلی محکمی که توی صورتم خورد روی زمین پرت شدم.
انتظار همچین رفتاری رو ازش نداشتم ، از درد سیلی روی گونه ام شروع به گریه کردم.
همونطور که دستم روی گونه م بود ، بلند شدمو ایستادم و با گریه داد کشیدم

جیسونگ : ازت متنفررررررررررررررررم

_______________________________________

هااای یوروبون ، اینم پارت جدید ، امیدوارم لذت ببرین😊

منتظر کامنت ها و نظراتتون هستم😋

آپ پارت بعدی +46 vote🌸💙

بوووووس به لپ های خوشگلتووووون😘😘😘

Heartless ^Minsung^Where stories live. Discover now