لطفا هر پارت رو که میخونین vote بدین چون خیلی برای نوشتن بهم انرژی میده♡
Minho:
خواب عمیقی رفته بودم که با صدای تق تق در به گند کشیده شد ، با عصبانیت بالشت رو سمت در پرت کردم
اون عوضی اومد داخل
سونگمین : ارباب جوان لطفا بلند شید ، پدربزرگتون سر میز منتظر شما هستن
هیچی نگفتم ؛ اومد و پتو رو از روم برداشت ،
داد کشیدممینهو : باشه باشه باشههههه ، فقط ولم کن
گوشه ای ایستاد ، نمی رفت بیرون ؛ اوف بلندی کشیدم و از روی تخت بلند شدم
رفتم پایین ، سر میز نشستم
پدربزرگ : صبح بخیر
با کشیدن دندونام روی هم گفتم صبح بخیر
پدربزرگ : از امروز میری شرکت
با تعجب بهش خیره شدم
مینهو : چی؟ ، من به اون شرکت لعنتی نمیرم
پدربزرگ : یعنی چی؟ ، تو تنها وارث منی ، باید بری
مینهو : نمیخوام نمیخوام ، چندبار دیگه باید بگم
پدربزرگ : مرگ پدر و مادرت رو فراموش کن ، دیگه همه چی تموم شده
دستامو روی میز کوبیدم ، بلند شدم
با عصبانیت و بغضی که تو صدام بود داد زدم
مینهو : نه تموم نشده ، تا اون عوضی که پدر و مادرم رو کشت پیدا نکنم ، آروم نمی شینم
توی اتاقم رفتم ، با بستن در و تکیه دادن بهش اشکام سرازیر شد
با صدای ویبره گوشیم بغضم کمتر شد ، گوشیم رو روشن کردم
(پیام _ هیونجین : هیونگ میای بریم خوش گذرونی)
( مینهو : آره ، الان واقعا بهش نیاز دارم ).
.
.Jisung :
توی خونه چیزی برای خوردن نیست ، همه کابینت ها رو گشتم ، نمیخوام برم بیرون ، از همه چی متنفرم ، از اون کوچه ها ، از اون آدمای عوضی ، از این زندگی
صدای قار و قور شکمم بلند شد با حرص گفتم توی عوضی ساکت شد
مجبور شدم برم بیرون ، کفشام رو پوشیدم ، کلاه مشکی روی سرم رو پایین تر کشیدم و با قدمای کوتاه ولی سریع از توی کوچه ها رد میشدم
با صدایی از پشت سرم توی جام خشک شدم ، ترس وجودم رو گرفت ، دوباره شروع شد
" تو جیسونگی مگه نه ؟ "
""پسر یه قاتل باید برا خودش راست توی کوچه ها بگرده""با شنیدن این حرف بغض کردم و شروع به دوییدن کردم
"بچه ها بگیریدش"
YOU ARE READING
Heartless ^Minsung^
Fanfictionکاپل اصلی : minsung کاپل فرعی : hyunsung _ changlix ژانر : خشن ، درام ، اسمات 🔞 توضیح : مینهو عاشق پسری میشه که پدر اون پسر قاتل پدر مادرشه ، قبل از این که این موضوع رو بفهمه ، همه سعی میکنن جیسونگ رو از مینهو قایم کنن ، اما ........