part 2

297 64 4
                                    


.
.
.

"هی یونگی!! خوبی؟!"

یونگی درحالی ک پوزخندی داشت گفت:

"عاره بابا...مشتری های اینجا همشون وحشی ان !"

پسر مو گیلاسی  ، زیر بغل یونگی رو گرفت تا کمکش کنه بهتر راه بره و گفت:

"ولی پس چرا با من وحشی نیستن؟!"

"شاید چون تو کله شق نیستی...؟!"

"خعلی گاوی یونگی...اونا ک میخان بفاکت بدن و اخرشم میدن....پس مقاومتت واسه چیه؟!"

"نمیدونم...شایدچون دلم میخاد حرصیشون کنم؟!"

"ک بعدش وحشی تر بفاکت بدن؟! خیلی اوسکلی..و خیلیم عجیب!!"
یونگی همچنان پوزخند ب لب داشت ک با یاداوری چیزی سریع گفت:

"کتابم! کتابمو پیدا کردی؟؟!"

"واقعا توی این وضعیتت ، همچنان کتابات واست مهمن؟؟! ینی کون دردت ب چپت ؟؟؟!"

"اولا کون نه ، باسن! .دوما ب چپت ینی چی؟ درست حرف بزن بچه!!"

"معذرت میخام ک عین تو کتاب خون نیستم!"

"کتاب خون چیه.... ادب داشته باش خب!"

"بنظرم کسی از یه بچه هرزه ک از کوچیکی تا جوونیش رو بعنوان ی هرزه توی بار گذرونده، انتظار با ادب بودن نداره... بیخیال حالا... اره پیدا کردم ، ولی جدی چرا جایی قایمش میکنی  ک حتی خودت هم یادت بره؟؟!"

"ممنون از اینکه پیداش کردی گیلاس!"

"محض رضای فاک...من اسم دارم یونگی ...اسمم لو‌رِنزوعه ...لو- رن- زو...لورنزووووو!"

"اما مگه بدت میاد گیلاس صدات کنم؟!"

"No no..."

یونگی خندید و چشم هاشو طبق عادتش بست و ی قمست دیگه از  کتابشو خوند:

"اما مگر  فرق میکند ک نامت چیست...مهم زیبایی چهره ی درخشانت است ک حتی باعث میشود اسمت را ب فراموشی بسپارم ، انقدر درخشیدی ک چشم هایم کور شد ، اما نه کور برای ندیدن  تو...بلکه برای هرچیز غیر از تو..چشمم فقط تورا میبیند عزیزم!"

"الان این ب من خوندی؟!"

یونگی ک چشماش همچنان بسته بود گفت:

"شاید اگه روت کراش داشتم، اینو میخوندم واست..ولی حیف ک فقط دوستمی بیبی!"

"گاو!"

"ماهی قرمز رنگم  روبه سیاهی میرفت... ارام ارام خودش را بالای اب رساند، تا کمی اکسیژن بیرحم را تنفس کند، بیخبر از گربه ای سفید رنگ ک برایش کمین کرده بود...چ میشود اگر ان گربه در نگاه اول عاشق ماهی ام  شود و سیاهی اش را بگیرد و سفیدی ببخشد؟!"

"اکسیژن بیرحم؟!"

"اره...بیرحم!"

"چرا اونوقت؟!"

"چون توی کتاب های علمی ای ک میخوندم گفته بود که ، انسان هرکاری هم بکنه ک پیر نشه، نمیتونه...چون بالاخره این اکسیژنه ک ب مرور یک انسان رو پیر میکنه!"

لورنزو چشمامو گشاد کرد و لباشو ب شکل اُ دراورد و گفت:

"اوه مای گاد...نمیدونستم!"
.
.
.

•|Sweet Ecstasy|•     :     •|خلسه شیرین|•     ‌Where stories live. Discover now