تهیونگ اروم شروع ب زمزمه کردن اهنگی کرد که چند روز پیش برای یونگی نوشته بود اما ب خوده یونگی.نگفته بود:" He* looks like a blue parrot
(اون مثل طوطی آبی بود )Would you come fly to me?
(میشه به سمت من پرواز کنی؟ )I want some good day, good day, good day
(من یکم روز خوب میخوام، روز خوب روز خوب )Good day, good day
(روز خوب، روز خوب )Looks like a winter bear
(مثل یه خرس زمستونی)You sleep so happily
(خیلی خوشحال میخوابی)I wish you good night, good night, good night
(امیدوارم شب خوبی داشته باشی )Good night, good night
(شب خوب، شب خوب )Imagine your face
(صورتت رو تصور کن )Say hello to me
(که به من سلام میکنه )Then all the bad days
(بعد تمام روزهای بد)They’re nothing to me
(برای من هیچ میشن )With you
(باتو )Winter bear
(خرس زمستونی )Ooh, ooh, ooh
(اووه، اووه، اووه)Sleep like a winter bear
(مثل یه خرس زمستونی بخواب )Ooh, ooh, ooh
(اووه، اووه، اووه )Sleep like a winter bear "*
(مثل یه خرس زمستونی بخواب )یونگی با زمزمه اروم.تهیونگ ، باعث میشد پلک هاش بیشتر گرم خاب بشه و حس کرد عاشق این شعر شده...زمزمه اروم تهیونگ ، درحالی که دست کشیده و زیباش توی موهای یونگی تکون میخورد، برای یونگی بهشت خالص بود...یونگی عاشق صدای تهیونگ بود و براش حکم بهشت رو داشت، اون کنار تهیونگ، احساس امنیت میکرد و این.احساس امنیت باعث میشد ک یونگی بخاد بخابه..روی پای کسی ک دیوانه وار دوستش داره..
و همین تصور باعث شد ک یونگی روی پای تهیونگ ب خاب بره و دیگه چیزی از اطرافش نفهمه..
تهیونگ با لبخند و نگاهی عاشقانه، ب صورت یونگی، لبخندش بزرگتر شد و همچنان داشت موهاش رو نوازش میکرد.نور ماه ک ب صورتش برخورد میکرد و روشنش میکرد، اون رو مثل ی هوری بهشتی میکرد.و زیباتر از همیشه شده بود...اشک کنار چشمش ، برق میزد و تهیونگ با خودش گفت: اون خیلی زیادی واسه این درد ها پاک و معصومه...
لب های صورتی رنگش ک برق میزدن باعث شد که تهیونگ نتونه خودشو کنترل کنه و اروم خم بشه و روشون رو ببوسه ، کمی سرشو عقب برد و دوباره ی بوسه دیگه روی لبای یونگی کاشت و سرشو بالا تر اورد و گونه سفیدش رو هم بوسید..."کاش میدونستی ک فرزند ماه چقدر عاشقته..."
تهیونگ نمیخاست الان برگرده خونش، ولی خب نمیشد ک همینجور اینجا میموند!
اروم سر یونگی رو گرفت و بلند شد و سریع بالش رو زیر سرش گذاشت.پتوی روش رو درست کرد و نگاش کرد.
"فقط یبار دیگه!"و سریع خم شد و لبای یونگی رو بوسید.
"شبت بخیر عشق کیم تهیونگ.."
اروم از توی اتاق بیرون رفت و درش رو پشت سرش بست و ماسکش رو زد."داری میری؟!"
لورنزو رو دید و گفت:
"اره..خابش برد...خیلی خسته بود..."
لورنزو سرشو با ناراحتی پایین انداخت و گفت:"بهش داره خیلی سخت میگذره..قبلا بهتر تحمل میکرد و ب هیچ جاش نمیگزفت...ولی اللن نه..."
"...خیلی ضعیف شده.....وقتی من نیستم حواست بهش باشه...شب ها همیشه خودم میام ...باشه؟"
.
.
.••••••••••••••••••••••••••••••••••
*: اهنگ winter bear از Kim Taehyung (BTS)
از اونجایی ک داشت واسه یونگی ک پسر بود، میخوند . باید اولش میگفت: he :)
ESTÁS LEYENDO
•|Sweet Ecstasy|• : •|خلسه شیرین|•
Fanficوقتی ک شب شروع شد.. ماه اغاز گر تمام عشق پاک وجودم بود ...با من همدردی میکرد و میگذاشت تا ستاره ها درخشش طولانی ای داشته باشند..هیچکس متوجه اشک های ماه که در پشت ابر های سیاه بارانی میریخت، نمیشد... هیچکس بجز ماه متوجه گریه های من در داخل مخفی گاه گ...