حصلش سر رفته بود و دوست داشت بره طبقه پایین و هر کی ک بهش کاری داشت رو بزنه و یکم سربه سر افراد مست اونجا ، بزاره."خب یونگی...خیلی وقته غذاتو خوردی و احتمال اینکه بالا بیاری همشو، نیم درصده ... انرژی هم ک برای راه انداختن دعوا داری، فقط نمیخاد ب زوج هایی ک دارن توی هم فرو میرن نگاه کنی،همین.!"
ب خودش افرین گفت و از اتاق بیرون رفت . درشو قفل کرد وکلیدشو توی جیب زیپ دارش گذاشت و دوتا ضربه کوچولو روی جیبش زد و گفت:
"جات امنه !"یکم جلو تر رفت:
"جدی از همینجا بوی گند نوشیدنی هارو حس میکنم..!"
ب سمت پله ها رفت و اروم اروم همشو گذروند تا اینکه ب طبقه پایین رسید...صدای موزیک از نزدیک کر کننده تر بود!
رقص نور ها.چشمشو میزد و تقریبا هیچ جایی نبود ک نور ثابت بایسته.
بعضی از دختر پسرا ک بدجور مست بودن ولی همچنان داشتن مینوشیدن...بعضی هاشونم وسط اومده بودن و داشتن میرقصیدن..و طبق معمول زوج های استریت یا گی ای بودن ک بشدت داشتن توی هم فرو میرفتن...دوسه تا از همکاراشو دید که طبق معمول داشتن واسه اغوا کردن مشتری ها ، تلاششونو میکردن..کمی جلو تر رفت و سعی کرد خیلی وارد جمعیت بزرگ و شلوغ وسط سالن بزرگ نشه.."ینیا دلم میخاد اینجارو بکوبم بهم...!"
از وقتی یونگی ، ب طبقه پایین وارد شد باعث جلب توجه شخصی ک توی تاریکی روی مبلی نشسته بود وسیگار میکشید، شد اما خودِ یونگی خبر نداشت ...
یونگی کمی جلوتر رفت اما با پسر قد بلندی برخورد کرد ک بدجور بوی الکل میداد.
"عاه ...من (سکسکه).. متاسف.. (سکسکه ) ام..."
یونگی با تاسف نگاهی ب پسر مقابلش که از شدت مستی تعادل درستی روی بدنش نداشت، کرد و گفت:
"اشکال نداره..."
اما مثل اینکه پسر مقابلش قصد ادامخ دادن ب راهشو نداشت . همونجا ایستاد و گفت:
"هی تو..(سکسکه) موهات خیلی ..(سکسکه) خوشرنگه..."
یونگی اخماش روی توی هم کرد و یقه پسر مقابلش رو گرفت :
"از تو نظر نخاستم...حالا هم راهتو بکش و برو!!"
پسر مقابلش ک ظاهرا ترسیده بود ، دستاشو ب نشوته تسلیم بالا اورد.یونگی یقشو ول کرد و اون فرد سریع از دستش فرار کرد.
اون شخص ک کمی دورتر توی تاریکی روی مبل نشسته بود کلا حواسش پرت یونگی بود و از این برخورد یونگی با اون پسر، پوزخندی زد و زیر لب بهش لقب "خفن" رو داد..
یونگی دستشو با روپوشش پاک کرد و دنبال جایی گشت تا بتونه بشینه اما با دیدن لورنزو که مردی دستشو گرفته بود و اونو میکشید، سرجاش ایستاد و اون یکی دستشو گرفت:
"لورن خوبی؟!"
"یونگی کمکم کن..این مرده میخاد منو بزور-"
یونگی سریع ب سمت مردی ک دست لورنزو رو گرفته بود رفت." هی تو! داری چ غلطی میکنی؟!!"
"بتوچه نعنا کوچولو ...!"
"که ب من چه هان؟ بوی گند الکل میدی ..حالت خوش نیس...برو خونه ات.!"
"بتوچه !!"
یونگی لگد محکمی ب پای اون مرد زد ک باعث شد مرد مقابلش روی زمین بیفته و دست لورنزو رو ول کنه.
سزیع کنارش رفت و پاشو روی دیک مرد مقابلش گذاشت."سریع گورتو گم.میکنی از این خراب شده وگرنه-"
پاشو ببشتر فشار داد و ادامه داد:"میترکونمش!"
لورنزو پشت یونگی ایستاده بود و از جاش تکون نمیخورد.
"گورتو گم کن گفتم!!"
اون مرد ک مست بود و همچین حال خوشی نداشت ، ب سختی از روی زمین بلند شد و سعی کرد هرجه سریعتر بزنه ب چاک .
مردی ک توی تاریکی درحال کشیدن سیگار بود و با دقت حرکات یونگی رو نگاه میکرد، لبخندش بزرگتر میشد .
"لورن خوبی؟!"
"خوبم یونگی...مرسی ...مرسی...درسته کارم سرویس دادنه ولی این مرده خیلی ترسناک بود...واقعا ممنونم یونگی.."
یونگی لبخندی زد و خاهش میکنم کوچیکی زیر لب گفت،
"راستی...اینجا چیکار میکنی!؟ معمولا ب این طبقه نمیومدی...!"
"هوم...حصلم سررفته بود...!"
"اوکی خوبه..ولی هوای خودتو داشته باش !"
"دارم دارم !"
YOU ARE READING
•|Sweet Ecstasy|• : •|خلسه شیرین|•
Fanfictionوقتی ک شب شروع شد.. ماه اغاز گر تمام عشق پاک وجودم بود ...با من همدردی میکرد و میگذاشت تا ستاره ها درخشش طولانی ای داشته باشند..هیچکس متوجه اشک های ماه که در پشت ابر های سیاه بارانی میریخت، نمیشد... هیچکس بجز ماه متوجه گریه های من در داخل مخفی گاه گ...