part 6

205 47 0
                                    


هر دیقه ک میگذشت ، حس میکرد صدای موزیک بیشتر میشه...
روی مبلی توی تاریکی نشسته بود و مثل همیشه اگر فردی تو تاریکی حتی کنارش نشسته بود هم، متوجهش نمیشد و الانم متوجه اون فردی ک سیگار میکشید و کاراشو زیر نظر داشت، نشده بود درصورتی که اون فرد  هم روی همون مبل دونفره ای نفر نشسته بود ک یونگی هم روش نشسته بود و بدون هیچ حرفی همچنان رفتارای یونگی رو زیر نظر داشت.

یونگی متوجه  بوی سیگاری شده بود اما صدای موزیک بیشتر از  این حرفا بود ک بخاد صدای نفس های فردی ک کنارش نشسته رو بفهمه...و طبق معمول و طبق معمول ک وقتی تنها میشد ،شروع ب حرف زدن باخودش میکرد..:

"جدی اینجا ب چ دردی میخوره...غیر از اینکه فقط باعث کثافتکاری میشه ...!"

پوزخندی ب حرف خودش زد و گفت:

"اوه نه بابا...ایول داری یونگی خان!"

دست هاشو روی زانوهاش گذاشت و صورتشو ب کف دستاش تکیه داد و چشماشو بست و ادامه داد:

"هیشکی از ی هرزه توقع با ادب بودن و با علم دانش بودن رو نداره... اما خب..من متفاوتم !"

نفسشو بیرون داد و ادامه داد:
"اصن چرا اومدم اینجا وقتی میتونم با خیال اسوده کتابای عزیزم رو بخونم؟ تازه...از اونجایی ک نیازی نیس سرویس بدم ...پاشم برم ینی ؟ ..."

حالت نشستنشو عوض کرد و پشتی مبل تکیه داد .

"عاه حصله بالا رفتن از اون پله هارو ندارم ..."

همینطور ک ب پشتی مبل تکیه ، کمرشو لیز داد تا سرشو بزار روی دسته مبل اما یهو دید سرش بجای فرود اومدن روی دسته مبل، روی یچیز ک مثل شونه یک نفر بود، فرود اومد. چشماش از تعجب گرد شد و یهو خودشو عقب کشوند و با تعجب ب فردی ک کنارش نشسته بود نگاه کرد.

"تو..تو از کی اینجایی!!"

پس مقابلش ک بنظر لبخند ب لب داشت گفت:

"از شروع شب تا الان.."

با شنیدن  صدای بم  و زیبای پسر مقابلش یکم شوکه شد  و کلافه  دستشو توی موهای نعناییش کشید و گفت:

"امیدوارم حرفامو نشنیده باشی!"

"عوه متاسفم ..ولی من همشو شنیدم!"

"اوکی عیب نداره..."

یونگی همونجا نشسته بود و با دقت رفتارای پسر مقابلش رو زیر نظر داشت.

"اگه ازت بخام بهم سرویس بدی ، میدی؟!"

خب یونگی باید میگفت ک شوکه شد !

"عام..خب این درواقع کارمه..."

یونگی نمیخاست امروز سرویس بده اما برای خریدن کتاب جدید و گرفتن ی مقدار پول از جانگهی، باید اخر شب حداقل ی سرویسو میداد، تازه با اینکه مطمعن بود بخاطر دعوایی ک با جانگهی داشت احتمالا سخت میسد ک جانگهی راضی بشه تا یونگی بره و دوباره کتاب بخره...ولی اصن حال و حصله ی کمر درد و ی کثافت کاری دیگه  ای رو اونم امشب، نداشت!

"مستی؟!"

"نه فقط سیگار کشیدم...!"

"اوکی..."

یونگی از روی مبل بلند شد  و نفسشو با صدا بیرون داد.

"پاشو پسر جون ...فقط زودی چون میخام زودتر تموم شه..!"

اون پسر از روی مبل بلند شد و با حالت چهره خنثی ای کنار یونگی ایستاد.

"زود؟...سعیمو میکنم..!"

یونگی وارد راهروی بزرگی شد ک در های بسته ای توش بود ک پشت بعضی درها صدا های عاه  ناله میومد..

"اگه میشه دورترین اتاق باشه و صدای موزیک کمتر بیاد..."

یونگی سرسو تکون داد و روبروی در انتهای راهرو ایستاد.
در رو باز کرد و واردش شد و پس پشت سرش هم وارد شد و در رو بست و قفلش کرد .

یونگی همونجا ایستاد..پسر مقابلش رفت و روی تخت نشست و سیگار جدید رو دراورد و با فندکش روشنش کرد .

حالا یونگی کامل چهره پسر رو دید و توی ذهنش زیبایی پسر رو تحسین کرد .

"راستش   سرویس دادنت ب من رو بهونه کردم ...میخاستم بیام ب یکی از اتاقا و راحت سیگارمو بکشم  و توی افکارم غرق شم ..."

سیگارشو از دهنش دراورد و دودشو بیرون داد و ادامه داد:

"اما از اونجایی ک  از قوانین اینجا اینه که مشتری ها نباید تنهایی بیان توی این اتاق پس...."

"اوکی پسر جون ، فمیدم..راحت باش.."

یونگی تعجب کوتاهی کرد اما حس میکرد از رفتار پسر مقابلش خوشش اومده. از اینوه نیازی نیود سرویس بده خوشحال شده بود ..کمی اونجا ایستاد و میدید ک چجوری پسر روی تخت سیگاز میکشید و دودشو رو توی هوا پخش میکرد و یونگی هم بوی سیگارو تنفس میکرد و کوچکترین اخمی وسط ابروهاش نبود ..انگار اونم داشت از این سکوت خوشش میومد.

"دیدم چجوری دوستتو نجات دادی، افرین...بنظر میاد از اونایی هستی ک از هرزه بودنش متنفره ن؟!"

"ممنون..و درمورد سوالت هم، اره..."

دود سیگارشو با فوت بیرون داد و گفت:

"عاه قصد فوضولی و ناراحت کردنت رو ندارم...گفتم ی گپی زده باشیم..."

"هوم..گفتم ک راحت باش..."

"میکشی؟!"

"نه ممنون.."

یونگی ب سمت در رفت اما اون پسر دستپاچه گفت:

"ن نرو!"

لبخندی زد و گفت:

"میرم کتابمو بیارم..نگران نباش الانه برمیگردم.."
و قفل در رو باز کرد  و خارج شد .

"عاه...این ...این پسر ...باشه باشه ولی روش کراش زدم...."

•|Sweet Ecstasy|•     :     •|خلسه شیرین|•     ‌Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin