ووت و کامنت یادتون نره!!🌟
.
.
.
cockytommo:
سلام بیبی. نمیدونم که آیا هنوز گوشیت رو داری یا نه، اما الان دارم سوار قطار میشم که بیام ببینمت ❤cockytommo:
فکر نکنم هنوز گوشیت به دستت رسیده باشه، اما الان ده دقیقه فاصله دارم و هیچ ایدهای ندارم که کجا برم، لاو. امیدوارم بزودی بهم پیام بدی، وگرنه باید به نییِل پیام بدم.babyhoneyharry:
سلام لو! تازه گوشیم رو پس گرفتم و در واقع، الان به خونهمون نزدیکم. با خانوادهم، راجع به اینکه قراره بیای، صحبت کردم. پس میتونی یکراست بیای خونهم.
*آدرس درج شده است*cockytommo:
اوه، خدا رو فاکینگ شکر که جواب دادی! برای دیدنت خیلی هیجانزدهم 🥺🥺babyhoneyharry:
منم همینطور. اما در عین حال، کمی مضطربم چون صورتم بدجوری کبود شده. پس متاسفم که قراره افتضاح تر از همیشه بنظر بیام.cockytommo:
خفه شو، تو همیشه برای من زیبایی. ختم کلام.babyhoneyharry:
من... 🥺🥺 راستی، الان خونهم و دارم برای ورودت آماده میشم.cockytommo:
من همینجوری هم بخاطر تو از کنترل خارج میشم، لازم نیست کاری انجام بدی تا من رو تحتتاثیر قرار بدی.babyhoneyharry:
خب اینکه خیلی بده، من هنوز قراره تلاشم کنم که تو رو تحتتاثیر قرار بدم. چقدر وقت دارم؟cockytommo: حدود 30 دقیقه
babyhoneyharry:
باشه. میرم دوش بگیرم چون بویِ بیمارستان میدم و وقتی رسیدی اینجا، بهم پیام بده یا زنگ بزن. بزودی میبینمت x•~•~•~•~•
هری داشت مرتب کردن اتاقش رو تقریبا تموم میکرد، که گوشیش ویبره رفت.
•~•~•~•~•
cockytommo:
مهمان افتخاریتون از راه رسید 😎 اما ممکنه واقعا بالا بیارم، چون برای دیدن خانوادهت اضطراب دارم. اگر ازم متنفر بشن، چی؟•~•~•~•~•
هری هیچوقت ندیده بود که لویی خوب باشه اما از خود راضی نباشه، البته بجز اولین بخش پیامش. به سرعت به طبقه پایین رفت و صدای مادر و خواهرش رو از داخل آشپزخانه شنید. به سمت در ورودی جلویی رفت و صدای ضعیفِ در زدنی رو شنید، قبل از اینکه نفس عمیقی بکشه.
YOU ARE READING
Insecure Texting [L.S] (Persian Translation)
Fanfictionbabyhoneyharry: تو ازم خوشت میاد فقط چون چیزی که تو شلوارم هست رو میخوای cockytommo: نه، بخاطر این هم ازت خوشم میاد که تو اون شلوار یه دیک داری😏 . . . هری کمبود اعتمادبنفس داره و از همهچیز درباره خودش متنفره. اما در وبسایتی برای پیدا کردن دوستان...